کتاب او یک زن چیستا یثربی PDF ،کتاب او؛ یک زن نوشته چیستا یثربی است . در این کتاب ، داستان زنی روایت می شود که در سن 16 سالگی با یکی از نزدیکان پدرش در استرالیا ازدواج می کند اما به دلیل مشکلات روانی همسرش بعد از زمان کوتاهی از او جدا میشود و به ایران بر میگردد .
دو سال بعد از جدایی برای به دست آوردن کار به یک مصاحبه شغلی شرکت کرده است عاشق رئیس خود می شود و این عشق منجر به اتفاقات تازهای در زندگیاش میشود . داستان با یک آدم دزدی شروع میشود و هیجان داستان بسیار بالا است . با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید .
کتاب او؛ یک زن ، اثر پرفروش چیستا یثربی ، رمانی موفق در ژانر اجتماعی است که به موضوع ازدواج اجباری و تبعات ویرانگر آن پرداخته است . این رمان مانند دیگر داستانهای یثربی در عین روان بودن ، پیچیدگیهایی دارد که بر جذایت این اثر میافزاید .
او؛ یک زن ، روایتگر زندگی دختری است که در سن نوجوانی حوادث تلخی را تجربه میکند و در طول زندگیاش با چالشهایی روبهروست که شخصیتی متفاوت و بیمارگونه از او میسازد . این رمان عاشقانه – اجتماعی همانند بیشتر آثار یثربی بر محوریت دشواریهای زندگی زنان و خطرات و تهدیداتی که متوجه آنهاست قرار دارد .
بنمایههای اصلی این داستان مضامینی همچون نابرابریهای جنسیتی ، باورها و عرفهای غلط جامعه است که منجر به زن ستیزی میشود . رمان او؛ یک زن ، دربردارندۀ رخدادهای گوناگون و هیجانانگیزی است که داستان را در عین پیچیدگی بسیار خواندنی میکند .
چیستا یثربی (Chista Yasrebi) ، نویسنده ، کارگردان و روانشناس ، متولد مهر 1347 ، در تهران است . او تحصیلات خود را در رشته روانشناسی ادامه داد و سپس برای اخذ مدرک دکتری به کانادا رفت . او پس از بازگشتش به ایران فعالیت خود را طور گستردهای در زمینه نویسندگی و کارگردانی تئاتر ادامه داد .
از آثار برجسته وی در زمینه کاگردانی تئاتر میتوان به «جمعه دم غروب» ، «چنگیزخان» ، «اتاق تاریک» ، «حیاط خلوت» ، «مهمان سرزمین خواب» ، «زنی که تابستان گذشته رسید» ، «یک شب دیگر هم بمان سیلویا» و «زنی برای همیشه» اشاره کرد .
او تاکنون موفق به دریافت جوایز بسیاری از جمله جایزه بهترین بازیگر زن در جشنواره کلاسیک روسیه و جایزه متن اول از جشنواره بینالمللی تئاتر فجر شده است . یثربی همچنین در زمینه شعر و داستان نیز آثار موفقی ازخود بر جای گذاشته است که همگی نشانگر سبک خاص فکری اوست؛ داستانهای همچون پستچی ، معلم پیانو ، شیدا و صوفی ، خواب گل سرخ و چشمهایش میخندد .
تا آمدم چیزی بگویم گفت : ساعتش رو بگید؛ ماشین میفرستم دنبالتون . هفت؛ دفتر آنها! دوستم راست میگفت . «هفت» عدد او بود! این بار شیکترین مانتویی را که داشتم پوشیدم؛ عمهام برایم از فرانسه آورده بود .
از همان مارکدارها! بهترین عطری که داشتم زدم؛ از همان گرانها! کمی هم آرایش کردم و جلوی موهای فرفریام را صاف کردم؛ نمیدانستم چرا این کارها را میکنم! …
شاید فقط برای تنوع! دفعهی پیش نمیدانستم رئیسم کیست! حالا میدانستم شهرام نیکان است! کسی که نصف زنان و دختران این مملکت فقط دوست داشتند یک بار او را از دور ببینند یا یک عکس با او بیندازند! ماشین سر ساعت هفت دم در بود .
رانندهای شیکپوش با ژیلهی مشکی و پیراهن سفید! و ماشین گرانقیمتی که اسمش را هم نمیدانستم! عقب نشستم و مثل یک پرنسس به سمت دفتر نیکان برده شدم . نزدیک دفتر ، دوباره دلدرد کشنده! از نای تا معده میسوخت و رودههایم انگار سنگ شده بود! شکمم با درد ، در هم میپیچید ، انگار جادوگران قبایل آفریقایی وردی غریب میخواندند و روی طبلها میکوبیدند و رودههای دردناک من در حال انفجار بود! … عرق سرد کرده بودم …
و باز تشنج! لعنت به این مریضی! لعنت به این قرص! سه عدد زاناکس را از کیفم درآوردم و با ته نوشابهای که در کیفم بود بلعیدم! … این بار فکر همهچیز را کرده بودم؛ در خانه؛ یک قرص خورده بودم . اما حدس میزدم نزدیک دفترش دوباره دلدرد بگیرم و تنفسم دچار مشکل شود .
برای همین این بار مجهز آمده بودم! یاد حرف دکتر استرالیایی افتادم؛ وقتی اولین بار زاناکس را برایم مینوشت؛ روزی یک میلیگرم خانم! نه بیشتر؛ قول؟ و الان از اول صبح تا حالا پنج میل خورده بودم . پنج عدد زاناکس یک! راننده در را برایم باز کرد .
نینی موهایش را بالای سرش جمع کرده بود و با دو دوستش نشسته بودند و فال قهوه میگرفتند . دامنش کوتاه بود . فکر کردم حتماً این نینی باید فامیلش باشد؛ وگرنه چرا بیحجاب میگردد! سلام سردی دادم؛ هیچکدام از آن زنان نگاهم نکردند! بهتر! نینی حواسش از زیر چشم به مانتو و ظاهر من بود
گفت : منتظرتونن! به در زدم . با صدای بم خوبی گفت : بفرمایید! … تا آمدم وارد شوم ، صدای نینی را شنیدم؛ با خنده به دوستانش گفت : بچهها ، حالا تا یه مدت «نلیمالیسم» داریم! … و هر سه از خنده ترکیدند!
بهخصوص یکیشان که خیلی چاق بود ، شیرینی در گلویش گرفت و داشت خفه میشد! بقیه میخندیدند و پشت او میزدند . مرا میگفتند؟! بیادبها! … نلیمالیسم چیه؟! به چه حقی زنیکهی پیزوری با اون موهای مشکی و قرمز دو رنگهی سوختهاش برای اسم من پسوند گذاشته بود؟ اصلاً اسم خودش چیه اگه راست میگه؟
نینی که اسم آدم حسابی نشد! کوبیسم و رمانتیسم و مینیمالیسم و هزار تا کوفت دیگه شنیده بودیم ، اما «نلیمالیسم» نداشتیم! واسه چی اسمم رو دزدیدی؟! بیشخصیت میخندید! خوبه من بگم : نینی موهات سوخته! …
برو کچل کن از اول در بیاد! رنگ سرخ به موی مشکیت نساخته! کچل! میخواستم خفتشان کنم . همهشان را تا دم مرگ کتک بزنم! …
دستی آستینم را کشید داخل! نیکان بود . سلام! بانو . . . هر دو به در تکیه داده بودیم . آستینم را رها کرد . من از خشم نفسنفس میزدم . گفت : بیا بشین خانمی … انگار هزار سال مرا میشناسد! … مهربان … و … نمیدانم … قلبم میتپید … تا حالا هرگز این تپش را تجربه نکرده بودم!
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
دانلود کتاب چگونه کمال گرا نباشیم استفان گایز PDF
⭐⭐⭐⭐⭐
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.