کتاب سلیطه سارا افراسیابی PDF ، کتاب سلیطه اثر سارا افراسیابی می باشد . نویسنده در این کتابتلاش می کند با مرور خاطراتی از زندگی خود که تجربه مشترک میان اکثر زنان ایرانی است ، خفقان موجود در جامعه ایران را به تصویر بکشد . در این کتاب مادری به ستوه آمده از نابرابری ها با شکستن تابوها و آموزش برابری جنسیتی به دخترش و نسل آینده به فردایی روشن چشم دوخته است . با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید .
به تازگی نشر مهری در لندن یک رمان اتوبیوگرافیک از سارا افراسیابی منتشر کرده است . این کتاب «سلیطه» نام دارد و در قالب نامههای مادری به فرزند دلبندش نوشته شده است . نویسنده در این نامهها میخواهد حقیقتی را درباره چیستی و کیستیاش با دخترش در میان بگذارد و آن حقیقت هم این است که او در قابی که برای یک زن به اصطلاح نجیب مسلمان در نظر گرفتهاند نمیگنجد .
از ویژگیهای داستانهایی که در قالب نامه روایت میشوند «دروننگری» است . در اینطور داستانها میتوان با احساسات و ارزیابی شخصی نویسنده نامهها از آنچه که تجربه کرده است آشنا شد و طرح داستان را هم فقط از درک احساسات و عواطف و اندیشههای راوی اول شخص میتوان دریافت . بنابراین به نظر میرسد که تفاوت زمانی بین تجربه و روایت حذف شده است ، زیرا فقط تأملات راوی پیرامون برخی موضوعات اهمیت دارند .
سارا افراسیابی متولد 1367 در کرمانشاه دانشآموخته روانشناسی و از فعالان حقوق زنان است . او میگوید :
«من یک زن مهاجر اهل خاورمیانه هستم و دخترم در کشور متفاوتی از من به دنیا آمده است و ما جهان بینی و درک متفاوتی از دنیا خواهیم داشت همین امر من را ترغیب کرد تا برای او و تمام فرزندان مهاجران از رنج زن بودن مادرانشان و زندگی آنها در خفقان بنویسم به این امید که نامه من به نسل آینده پلی باشد برای درک بهتر یکدیگر .»
«همانطور که در اولین سطر از کتاب هم اشاره کردهام زیباترین و تاثیرگذارترین کتابی که در قالب نامه خواندهام کتاب “نامه به کودکی که هرگز زاده نشد” از اوریانا فالاچی است و همین کتاب الهام بخش من در نوشتن کتاب سلیطه بوداما فرزند من زاده شد و دختر است و همین جرقه نوشتن کتاب در من بود چرا که زن بودن و تجربه زنانگی با توجه به جغرافیای محل تولد میتواند تجربهای کاملا متفاوت برای هر فرد باشد .»
دلبندم! چند روز پیش خبری خواندم دربارهی قتلهای ناموسی در ایران و جهان که برایم هیچ تازگی نداشت . حافظهام پر است از این اخبار و حوادث دلخراش و غیراِنسانی . بعد از خواندن آن خبر عذابآور ، دوباره برای چندمین بار به فکر فرو رفتم؛ به این فکر میکردم که چند سال دیگر که تو خبری شبیه این را بخوانی ، از کلمهی نفرتانگیز «ناموس» چه برداشتی خواهی کرد و این جنایات وحشیانه تا چند سال دیگر ادامه خواهد داشت؟
پرندهی کوچک من! بگذار اینطور برایت بگویم که بهمحض بروز نشانههای بلوغ و زنانگی ، یک دختربچه ناگهان تبدیل به ناموس پدر ، برادر ، مردهای فامیل و حتی مردان محله میشود . او دیگر یکی از داراییهای مردان خانوادهاش به حساب میآید و عملاً ارزش انسانی خود را از دست میدهد . این دختربچهی دیروز ، اجازه ندارد خیلی به خودش برسد ، آرایش کند یا موهایش را رنگ کند .
میدانی لباس او ، آرایش صورتش و حتی ساعت رفتوآمدش به همه مربوط است جز خودش . در واقع؛ از خانواده و فامیل و همسایه گرفته تا مأموران گشت ارشاد در خیابان ، همه میتوانند در تمام مسائل مربوط به او اعمال قدرت کنند و تنها کسی که حق بیان نظر و توانایی تصمیمگیری ندارد ، خود اوست .
اگر بخواهد قدمی برخلاف میل و باورهای ایشان بردارد ، با مجازات سختی روبرو میشود . چون دختر «ناموس» آنهاست! جامعه ، قانون و شرع به آنها اجازه میدهد که با حربهی غیرت و تعصب ، هرطور که صلاح میدانند با دختران و زنانشان در هر سن و جایگاهی رفتار کنند .
من بهعنوان ناموس خانوادهام باید همیشه طوری رفتار کنم که لکهی ننگی بر پیشانیشان نباشم . گویی انسان که نه ، بلکه تکه پارچهای تاشده بر طاقچه خانهی پدری و حتی همسرم هستم که رسالتم سفیدماندن است و بهمحض آنکه بر اثر هر اتفاقی لکهای بر من بیفتد ، دیگر بهدردنخور میشوم و باید هرچه سریعتر از دید همه پنهان شوم و چه بسا برای همیشه ناپدید شوم و از بین بروم .
آه گل زیبای من! نمیدانی که گفتن اینها چقدر برایم دشوار است . نمیخواهم روح لطیف تو را با گفتههایم بیازارم؛ اما وظیفه دارم جوّ حاکم بر سرزمین مادریات را برایت روشن کنم . میخواهم برایت بگویم که مجازات تپیدن عاشقانهی قلب چقدر میتواند برای دختران هموطن من سنگین تمام شود .
هیچکس نمیداند چندین شکوفهی بهاری به جرم خندیدن ، رقصیدن ، کمی آزادی و عاشقشدن پرپر شدهاند . آنها را سر بریدهاند و به دستان خاک سپردهاند . تعجب نکن . بله! درست شنیدی . از افسانههای دور سخن نمیگویم . همچون گوسفندی که به دست سلاخ سپرده شود ، گلوی دختران را بیخ تا بیخ بریدهاند ، در همان خانهای که در آن بزرگ شدهاند و زیستهاند . آنها درست همچون حیوان اسیری که نه قدرت فرار و نه دفاع دارد ، پیشِ پای غیرت ، «قربانی» شدهاند .
به چه حکم و قانونی ، مجازات دختری که خواسته یا ناخواسته پردهی بکارت لعنتیاش را از دست داده مرگ است؟ در محضر چه دادگاهی؟ نزد کدام قاضی؟ حتی تفاوتی نمیکند که او با رضایت قلبی و عشق ، باکرگیاش را باخته باشد یا به زور و تجاوز!
به هر حال ، سزای او مرگ است ، مرگی با فجیعترین روشهای ممکن و به دست کسانی که روزگاری نه چندان دور ، در دوران کودکیْ مأمن آرامشش بودهاند و پناه شکایتهای بچگیاش . همان پدر و برادری که همیشه از دستشان آبنبات و بادکنک میگرفته ، حالا یکشبه جلاد او شدهاند؛ در دستان آنها آخرین نفسهایش را میکشد و با یک دنیا آرزو وداع میکند .
جواب آن زندگی کوتاه را چه کسی میدهد؟ این زندگیای که به بهار نرسیده تمام شد؛ آن لباس عروس بر تن نرفته ، رژلب قرمز هرگز استفادهنشده ، آن زمزمههای تصنیف شادی هنگام درستکردن کتلت ، کتلتهایی که وا نمیروند .
سرخوشی از رنگ شرابی موهای تازهکوتاهشده ، خوشحالی از آخرین روز عادت ماهیانه و بهشمارهاُفتادن نفسها از شدت لذت ، حس غرور از فارغالتحصیلی دانشگاه و… جواب اینها با کیست؟ به تو میگویم که چه چیزی پاسخ آنها و در انتظارشان است : «خاک سرد گورستان» .
اما این سیاهی را پایانی نیست . چراکه حتی بعد از این جنایت هولناک هم عدالتی نیست و مجازات پدری که فرزندش را به قتل میرساند مانند دیگر قاتلان نخواهد بود . او اگر به زندان بیفتد ، میان همبندان زندان ، نزد قاضی و مسئولان حقوقی و کیفری و حتی زندانبان بسیار محترم و سربلند است ، چون آنقدر شرافت داشته و مرد بوده که از ناموس خود دفاع کرده است .
از نظر سیستم قضایی ، چنین پدری قاتل نیست ، بلکه فقط تصمیم گرفته که بخشی از دارایی خودش را به زیر خاک بفرستد . مادر هم باید تا آخر عمر بر سر مزار جگرگوشهاش اشک بریزد؛ چون حتی اگر دادخواهی هم کند هیچ جوابی نمیگیرد ، زیرا فرزند دارایی پدر محسوب میشود . دردناک است ، نه؟
اما این سکه روی دیگری هم دارد . همان برادری که برای پنج دقیقه بازگشت خواهرش به خانه بعد از تاریکی هوا یا اشارهها و نگاههای معنیدار پسر همسایه ، او را به باد کتک میگیرد و روزها در خانه حبسش میکند ، خود میتواند شبهای زیادی را اصلاً به خانه نیاید و معلوم نیست اولین رابطه جنسیاش را در چه سنی تجربه کرده است .
برای پسر خانواده ، شمار دخترانی که با آنها دوست یا همبستر شده ، افتخار بزرگی است؛ اصلاً از فتوحاتش به حساب میآید و آن را با لذت برای پدرشان تعریف میکند . پدر هم بادی به غبغب میاندازد و از داشتن چنین پسر فاتحی احساس غرور میکند! دخترم ، میدانم که درک این تناقضِ آشکار در تحمل تو نیست .
بگذار برایت باقی داستان را بگویم که حتماً تو را به خنده وا میدارد . همین برادر که از دختران زیادی سوءاستفادهی جنسی و احساسی کرده ، موقع ازدواجش که میشود به دنبال دختر آفتابمهتابندیدهی شهر میگردد ، چون غیرت دارد و نباید کسی پیش از او ناموسش را لمس کرده باشد .
این چرخهی معیوب همیشگی برایت مضحک و عجیب نیست؟ آیا آن دختران قلب و احساس ندارند؟ آیا غرور و عزت نفسشان خرد نمیشود؟ بار این شکستگی روحی را تا کجا حمل خواهند کرد؟ تا خانهی شوهر؟ با مادریِ چند فرزند؟ آیا بهجای آموختن عشق به دخترانشان ، به آنان هشدار نمیدهند که مراقب گرگهای جامعه باشند؟
دلبر کوچکم! من در این سیستم فکری بیمار به دنیا آمدهام و سختیهایش را با گوشت و پوستم تجربه کردهام ، اما به تو میگویم که تو پیش از آنکه زن باشی ، انسان هستی و هیچکس هیچ حقی کمتر یا بیشتر از تو ندارد . هرگز اجازه نده بهواسطهی جنسیتت مورد تبعیض قرار بگیری؛ حتی من یا پدرت اجازه نداریم راه تو را برای رسیدن به خواستههایت سد کنیم .
ما اجازه نداریم برای خصوصیترین بخش زندگیات تصمیم بگیریم . ما فقط در کنارت هستیم تا به تو بیاموزیم و تا زمانی که بتوانی از خودت مراقب کنی ، مواظبت خواهیم بود . اما این را بدان که درِ خانهمان همیشه به روی تو باز است هرقدر هم که اشتباه کرده باشی یا از تصمیمهایت پشیمان شده باشی ، آغوش ما برای تو همیشه گرم است . ما همیشه هستیم تا بال شکستهات را تیمار کنیم و تو را برای پروازی دوباره آماده کنیم .
دخترکم! هرگز از عاشقشدن نترس و به خودت فرصت بده تا برای یکبار هم که شده قلبت آنقدر محکم بتپد که صدایش گوشهایت را پُر کند . بگذار بیهوا ببوسی و بوسیدهشوی و محکم در آغوش کشیده شوی . بگذار زمانی که دستی گودی کمرت را لمس کرد ، قلبت از جا کنده شود و زانوهایت از شدت لذت و هیجان به لرزه درآید .
خوب میدانم که این راه سختیهای خودش را هم دارد : ممکن است در نیمهی راه تنها شوی ، به تو خیانت شود یا دلت بشکند؛ اما عشق ، انسانی متفاوت از تو خواهد ساخت .
دخترم! اعتراف میکنم که عاشقشدن ارزشش را دارد؛ اینکه ساعتها مقابل آینه با وسواس به خودت برسی تا در چشم دلدارت زیبا جلوه کنی؛ یا وقتی پیر شدی ، قطعهای موسیقی خاطرهای را در تو زنده کند و به یاد آن ، قطرهای اشک بیفشانی . پس ، امکان این تجربه را از خودت دریغ نکن . با اینحال ، دختر زیبای من ، امیدوارم قلبت برای انسانی به تپش درآید که شایستهی عشق تو باشد .
فصل اول : تولد
فصل دوم : کودکی
فصل سوم : مدرسه
و…
فصل سیزدهم : مامان میشه مرا ببخشی
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
دانلود کتاب سفری به دورایران کنتس مادفون روزون PDF
⭐⭐⭐⭐⭐
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.