کتاب روزی که خورشید به دریا رفت هما سیار PDF خرگوش کوچولو تمام شب خواب دریا می دید . قرار بود فردا با پدرش کنار دریا برود. آنها میان جنگل کوچک نزدیک دریا زندگی می کردند ولی خرگوش کوچولو هنوز دریا را ندیده بود . با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید .
پدرش می گفت : “دریا پر از آب است . آنقدر زیاد آب دارد که هر چه نگاه کنی ، همه اش آب است و آب !”
خرگوش کوچولو هیچوقت آبی به زیادی آب جوی کوچکی که از خانه شان می گذشت ، ندیده بود و هیچ نمی توانست باور کند که آنهمه آب یک جا جمع بشود .
آن روز شیطانی نکرده بود و باادب تر و تمیزتر از همیشه شده بود . اما روز بعد هر چه خرگوش کوچولو منتظر ماند ، خورشید طلوع نکرد . او که حوصله اش سررفته بود بیرون رفت و از ستاره ها و ماه پرسید که چرا خورشید درنیامده است .
اما آنها هم نتوانستند به او پاسخی دهند . سرانجام ، قورباغه از دریا و از خوشحالی ماهیها برای او خبر آورد . آخه آن روز خورشید برای روشن کردن ته دریا به آنجا رفته بود !
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
دانلود کتاب تفسیر تجربه ی ستم ناصر تقویان PDF
⭐⭐⭐⭐⭐
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.