کتاب رها میکنم فهیمه باطنی PDF داستانی تکان دهنده از زندگی افرادیست که وظیفه ارائه پیشنهاد اهدای عضو به کسانی را دارند که در موقعیت دردناک قطع امید یا از دست دادن جان عزیزانشان هستند . این داستان خواندنی به روایتی جدید از این موضوع غمانگیز میپردازد . با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید .
داستان درباره مردی جوان است که خود و همکارانش را کفتار مینامد ! علت این نامگذاری عجیب شغل آنهاست . او میگوید : «ما کفتار هستیم . این لقبی است که در حین تمرین برای کارمان به ما داده می شود . من از این اسم متنفرم شب و روز مرا آزار میدهد . وظیفه ما آماده سازی خانوادههایی است که اعضای آنها تازه فوت کردهاند و ما برای مقدمهچینی یک درخواست آزاردهنده ، با آنها درباره مرگ صحبت میکنیم و همزمان در تلاش هستیم تا مجوز برداشتن چندین عضو از بدن عزیزانشان را بگیریم .» در این راه او با افراد گوناگونی آشنا میشود که هر یک به نوعی متفاوت با این مسئله برخورد میکنند ؛ افرادی همچون پدر یک کودک دوساله که در آستانه فروپاشی است .
داستان رها میکنم (J’abandonne) علاوه بر نگرشی عمیق بر مفهوم اهدای عضو ، به جنبههای اجتماعی و فرهنگی این پدیده از زاویهای نو میپردازد . نثر گیرا و جذاب فیلیپ کلودل (Philippe Claudel) شما را در این تجربه تلخ و متفاوت با خود همراه میسازد تا با خانواده اهدا کنندگان حس همذات پنداری داشته باشید .
این اثر به لحاظ فن داستان نویسی ، اثری قوی و شاید اندکی پیچیده به شمار آید ؛ زیرا تداخلهای زمانی و جابهجایی شخص و زاویه دید به طرزی هوشمندانه به کار رفتهاند و بر زیبایی داستان افزودهاند .
این داستان نویس و کارگردان مشهور فرانسوی در سال 1962 متولد شد . او علاوه بر حرفه فیلمسازی ، به تدریس مردم شناسی و ادبیات در دانشگاه مشغول است . آثار این کارگردان خوش ذوق و توانا، با استقبال گستردهای مواجه شده است . او همچنین افتخار دریافت جایزه سزار برای بهترین فیلم را در کارنامهاش دارد .
بعد از ناهار، حدود ساعت 13 ، وقتی دوباره به دفترمان برگشتم، همکارم آنجا بود. داشت قهوه میخورد . یکی دیگر هم رویش. مجله میخواند . او من را دید که داشتم وارد میشدم ؛ زیر لب چند کلمهای گفت و شانههایش را بالا انداخت . هیچ تماسی نداشتیم . فهمیدم که نمیخواهد مزاحمش شوم . خیلی عصبانی بود، بهخاطر هرآنچه که امروز صبح دربارۀ عکسش به او گفته بودم و بیشک بهخاطر هرآنچه که هفتههاست به او میگویم و بعد هم بهخاطر برقکار و آمارهایش دربارۀ بیمارستانمان .
پشت مجلهای که میخواند ، تبلیغی برای یک فستفود زنجیرهای بود : در آن مردی هست که لبخند زده ، شاد و بدنش لای دو تکه نان خیلی بزرگ پنهان است . او خودش غذای خودش است ، گوشت خودش . با دیدن عکس، حالت تهوع به من دست داد . یادم آمد هفتۀ گذشته در خیابان به مردی برخوردم که با تن خودش همین تبلیغ را میکرد . سر کار نرفته بودم . بعد از کشیک شبی که داشتم ، آزاد بودم . همکارم در بیمارستان تنها بود. نباید گذاشت که یک کفتار تنها بماند ، اما گاهی نمیشود کار دیگری کرد .
پرستار بچه آن روز تلاش میکرد رمانی را بخواند که به او پیشنهاد شده بود . جلد زرد شادی را که روی آن اندامهای برنزۀ یک مرد و یک زن بود ، به من نشان داد و گفت : «چه چیز آشغالی !» روی زمین دراز کشیده بود و با صدایی آهسته جملهها را با تکیه کردن بر روی واژهها میخواند. مطالعه ، هرچند مطالعۀ آشغال ، کلافهاش میکرد . تو چرت میزدی . بیرون رفتم تا کتاب خرس کوچولوی قهوهای ، که پر از دروغ و لطیفه است را برایت بخرم .
همانجا بود که به آن مرد مبدل در لباس همبرگر برخوردم . بدنش لای دو تکۀ مصنوعی نان تست پنهان شده بود ، درحالیکه پاها و سرش زیر یکجور موکت قهوهای برجسته که رنگ استیک چرخشده بود بهسختی دیده میشدند . فقط میتوانستم دو چشمش را تشخیص بدهم که در آن دو سوراخ میدیدم ، یکیشان با سس خردل مصنوعی احاطه شده بود و دیگری با یک حلقۀ خیارشور پلاستیکی . آهسته راه میرفت .
از پا افتاده به نظر میرسید . او تبلیغش را مانند یک توپ یا سنگِ در مسیری شیبدار حمل میکرد . خیلی دوست داشتم با او حرف بزنم . در چشمهایش کورسویی لرزان دیدم که خوب میشناسمش . با خودم فکر کردم همۀ ما باید صلیبهایی مدرن حمل کنیم ، باید بدن غیرقابل تحملی را که کالای تجاری شده و دیگر از آن ما نیست، تحمل کنیم .
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
دانلود کتاب مسخ فرانتس کافکا PDF
⭐⭐⭐⭐⭐
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.