کتاب اقیانوس انتهای جاده نیل گیمن PDF روایت مردی میانسال برای شرکت در یک مراسم یادبود است . وی به محله دوران کودکیاش بازمیگردد ؛ خانهشان از میان رفته اما او ناخودآگاه به مزرعهای که در انتهای جاده قرار دارد کشانده میشود ؛ جاییکه در هفتسالگی با دخترکی فراموشنشدنی به نام لتی همپستاک ، مادرش و مادربزرگش آشنا شده بود . با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید .
او که از دهها سال پیش دیگر دخترک را از یاد برده بود ، حالا با نشستن در کنار برکهای که لتی آن را اقیانوس مینامید ، گذشتههای دور را به خاطر میآورد ؛ گذشتهای که میتوانست برای هرکس بسیار خطرناک و هولناک باشد ، چه برسد به پسربچهای هفتساله … .
منتقدان درباره اقیانوس انتهای جاده گفنهاند : «اثری تکاندهنده و استادانه با روایتی غریب که ما به زوایای تاریکِ بیرون و درون آدمی میبرد . قصهای به ظرافت بالهای پروانه و هراسانگیز همچون خنجری در تاریکی » .
نیل گیمن زاده 1960 انگلستان ، نویسنده ، فیلم نامهنویس ، رماننویس حوزه ادبیات فانتزی و علمی تخیلی است که تاکنون جوایز زیادی از جمله جایزهٔ جایزههای هوگو ، نبولا و برام استوکر ، و همچنین نشان نیوبری را در حوزه کاری خود دریافت کرده است . از آثار او میتوان به مجموعه کتابهای کامیک سَندمن ، و رمانهای گرد ستاره ، خدایان آمریکایی ، کورالاین و کتاب گورستان اشاره کرد .
نیل گیمن سردبیر مجلهٔ ابدیهای مارول کمیک برای دورهٔ اول هم بوده است . از بین آثار او داستان کوتاه هیولا ، کتاب گورستان و کورالاین به فارسی ترجمه شدهاند . و از روی کتاب کورالاین انیمشن موفقی هم ساخته شده که 124 میلیون دلار در جهان فروش داشته است .
لتی مرا به بیشهای از درختهای فندق در جادهٔ قدیمی برد (فندقهای دُمگربهای در بهار شاخههای سنگینی دارند) و شاخهٔ کوچکی را کند . بعد با چاقویش پوست شاخه را کند ، طوری که انگار دههزار بار اینکار را کرده بود، دوباره آن را برید تا شبیه حرف Y شد . بعد چاقو را کنار گذاشت (نمیدانم کجا گذاشتش) و دو سر Y را در دو دستش گرفت.
به من گفت : «نمیخوام طلا پیدا کنم ، فقط ازش بهعنوان راهنما استفاده میکنم . بهنظرم اول باید دنبال یه … مگسِگوشت بگردیم . یا چیزی آبیارغوانی و براق .»
به اطراف نگاه کردم . «من که همچین چیزی نمیبینم .»
گفت : «میآد .»
در میان علفها که میرفتیم خیره به اطراف نگاه کردم ، مرغی سرخوقهوهای داشت کنار جاده دان میخورد ، تعدادی ماشینآلات زنگزدهٔ کشاورزی ، میز پایهخرک چوبی در کنار جاده و شش دبهٔ خالی شیر که روی آن قرار داشت. خانهٔ روستایی آجرقرمز همپستاک را دیدم که مثل حیوانی درحالاستراحت کز کرده و آرام بود. گلهای بهاری را دیدم؛ گلهای مینای زرد و سفید که همهجا را پر کرده بود، قاصدکهای طلایی و آلاله، و گلاستکانی تنهایی که دیگر فصلش گذشته بود در سایههای زیر میز پایهخرک که شبنمِ روی آن هنوز داشت میدرخشید….
پرسیدم: «اونه؟»
لتی با تایید گفت: «چشمای تیزبینی داری.»
بهسمت گلاستکانی رفتیم. وقتی به آن رسیدیم لتی چشمهایش را بست. بدنش را جلو و عقب میبرد، عصای چوبفندق را جلو گرفته بود، انگار بدنش نقطهٔ مرکزی ساعت یا قطبنما بود ، عصا مثل عقربهای به سمت نیمهشب یا شرقی متمایل بود که نمیتوانستم ببینمش . ناگهان گفت : «سیاه . و نرم .» انگار داشت چیزی را از دل خواب توصیف میکرد .
از گلاستکانی دور شدیم ، و در جادهای که تصور میکردم راهی شدیم ، جادهای که شاید زمانی جادهٔ رومیها بود . صد قدم در جاده رفته بودیم ، نزدیک همانجاییکه ماشین مینی متوقف شده بود ، که آن را پیدا کرد : تکهای پارچهٔ سیاه که در سیمخاردار گیر کرده بود .
لتی به آن نزدیک شد . دوباره با عصای چوبفندق که جلو گرفته بود و دوباره با چرخشهای آرام . بعد با قطعیت گفت : «قرمز . خیلی قرمز . از اون طرف .»
با هم به سویی که اشاره کرده بود رفتیم . در آنسوی علفزار به میان ردیفی از درختان رفتیم . من که مجذوب شده بودم گفتم : «اونجا .» جسد حیوان بسیار کوچکی ـ ظاهراً موشآبی ـ روی خزههای سبز افتاده بود . سر نداشت ، و خون تازه موی او و سطح خزه را لک کرده بود . خیلی سرخ بود.
لتی گفت : «حالا ، از اینجا به بعد دست من رو بگیر . ول نکن .»
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
دانلود کتاب انتخاب جلد اول کایراکاس PDF
⭐⭐⭐⭐⭐
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.