کتاب مترجم دردها امیر مهدی حقیقت PDF کتاب مترجم دردها نخستین اثر نویسنده آمریکایی هندیتبار، جومپا لاهیری است که در سال 2000 برنده جازه ادبی پولیتزر شد. این اثر مجموعهای از نه داستان کوتاه است که با روایتی لطیف و شیرین بخشهایی از زندگی مردمان هندی را که به کشورهای غربی مهاجرت کردهاند، به تصویر میکشد. این کتاب پرافتخار تا به امروز بیش از 15 میلیون نسخه در سراسر جهان فروش داشته است.
آثار جومپا لاهیری همگی دارای نثری ساده و بیآرایه هستند، پیچیدگی خاصی ندارند، رفتارها و احساسات انسانها به خوبی بیان میشوند و در شما احساس همذاتپنداری فراوانی را به وجود میآورد.
بیشترین مضامین آثار لاهیری را مهاجرت و غم غربت در بر میگیرد. او سعی میکند در کتابهایش اثرات مهاجرت بر نسل مهاجری را که در وطن خود نیز زندگی کردهاند و همچنین بر نسل دومی که در کشور مقصد متولد شده و رشد کردهاند، نشان بدهد و از تضادها و تعارضهای میان این دو نسل بگوید.
شخصیتهای آثار لاهیری اغلب از اهالی هند و بنگال هستند و تمامی آنها خصوصیات سرزمین مادریشان را با خود دارند. این نویسنده میکوشد از اهمیت خانواده و ریشههای افراد بگوید و نوشتههایش معمولاً الهام گرفته از تجربیات اطرافیانش است.
کتاب مترجم دردها (Interpreter of Maladies) نخستین مجموعه داستانی است که توسط وی در سال 1999 منتشر شد و توانست پس مدت کوتاهی افتخارات بسیاری کسب کند. زندگی مهاجران هندی به آمریکا و دوگانگیشان میان مدرنیته و سنتهای دیرینهشان، درونمایه اصلی نه داستان این اثر است. در واقع داستانهای این مجموعه را به این صورت میتوان توصیف کرد: داستانهایی آمریکایی و مدرن که رنگ و بویی هندی و شرقی دارند.
ویژگی مهم دیگر این اثر، شخصیت پردازی آن است. لاهیری در این اثر به دقت حال و هوای آدمهایی را که در داستان هایش حضور دارند، توصیف میکند و جزییات زندگیشان را به گونهای متاثرکننده به تصویر میکشد. با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید.
کمى از ساعت چهار و نیم گذشته بود و در راه برگشت به هتل سندىویلا بودند. هیچ کس حرف نمىزد. بچهها از دکهاى که خرت و پرتهاى یادگارى مىفروخت، چرخهاى سنگى کوچکى شبیه چرخهاى ارابهى معبد خریده بودند و آنها را توى دستشان مىچرخاندند. آقاى داس همچنان سرگرم کتابش بود. خانم داس داشت موهاى تینا را دماسبى مىکرد.
فکر پیادهکردن آنها آقاى کاپاسى را به وحشت مىانداخت. هنوز آماده نبود شش هفته انتظار را شروع کند. همانطور که از توى آینه دزدکى به خانم داس نگاه مىکرد که داشت موى تینا را با کِش مىبست، پیش خودش فکر کرد چطور مىتواند آنها را یککم دیگر نگه دارد. در مواقع عادى همیشه از راههاى میانبر بهسرعت به پورى برمىگشت تا هر چه زودتر خودش را برساند خانه، دست و پاش را با صابون سندل بشورد و از خواندن روزنامهى عصر و چایى که زنش در سکوت برایش مىآورد لذت ببرد.
اما حالا حتى فکر آن سکوت هم که مدتها بود به آن تن داده بود پکرش مىکرد. براى همین پیشنهاد کرد آنها را به تماشاى تپههاى عدىآگیرى و خانداگیرى ببرد. در این تپهها مجسمهى چند راهب را رو به گذرگاهى باریک روبهروى هم گذاشته بودند. آقاى کاپاسى گفت تا آن جا چند کیلومتر راه است ولى به دیدنش مىارزد.
آقاى داس گفت: «آهان آره. تو کتاب یک چیزى دربارهاش نوشته. گمانم کار کسى باشد به اسم شاه جیان.»
آقاى کاپاسى سرِ پیچى نگه داشت و پرسید: «برویم؟ اگر بخواهید باید بپیچیم سمت چپ.»
آقاى داس برگشت طرف خانم داس. هر دو شانه بالا انداختند. بچهها یکصدا داد زدند: «چپ! چپ!»
آقاى کاپاسى که خیالش راحت شده بود هیجانزده فرمان را چرخاند. مانده بود وقتى به تپهها برسند به خانم داس چى بگوید یا چهکار کند. با خودش گفت شاید به او بگوید چه لبخند دلنشینى دارد، یا پیرهنش با آن توتفرنگى روى سینه واقعا بهش مىآید. شاید هم موقعى که آقاى داس سرگرم عکسگرفتن است دست خانم داس را بگیرد.
نه، نباید دستپاچه مىشد. به تپهها که رسیدند خانم داس از ماشین پیاده نشد. سربالایى پُر دار و درخت بود و میمونهاى زیادى در طول مسیر روى سنگها و درختها نشسته بودند؛ میمونها پاها را از جلو تا شانه بالا آورده بودند و دستها را گذاشته بودند زیر زانو.
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
دانلود کتاب بازماندهی روز ایشیگورو
⭐⭐⭐⭐⭐
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.