کتاب مجمع الجزایر اینگر ماریا مالکه PDF زندگی سه خانوادۀ اسپانیایی از سه طبقه اجتماعی متفاوت را به تصویر میکشد . این رمان تحسین شده که برنده جایزه کتاب سال آلمان در سال 2018 نیز شده است ، به حوادث تاریخی و اجتماعی قرن بیستم میپردازد . با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید .
رزا به جزیره بازگشته است و در خانۀ متروک و از رونق افتادۀ برنادوته اقامت میکند ؛ خاندانی که زمانی یکی از بانفوذترین اهالی منطقه بودند . رزا در جستجوی چیزی به جزیره آمده است که خود نمیداند چیست ! شاید رزا در پی بخشی از هویت گم شدۀ خود باشد . او حلقۀ گمشدهاش را در خانۀ سالمندان آسیلو در لالاگونا (پایتخت مجمعالجزایر) مییابد .
رزا در آن آسایشگاه با پدربزرگش ، خولیو روبهرو میشود ، مردی که سالها در اسارت فاشیستها بوده و اکنون نگهبان خانه سالمندان آسیلو است . خولیو مردی ناامید و منفی نگر است که باور دارد داشتن امتیاز و حق ویژه تنها نصیب دیگران میشود !
تعدد شخصیتها و روایت غیر خطیِ داستان مجمعالجزایر (Archipel) باعث ابهام و پیچیدگی جذابی در این اثر شده است . این داستان به لحاظ محتوایی به درونمایههایی همچون روابط خانوادگی و اجتماعی ، تأثیر تغییر وضعیت سیاسی جهان بر زندگی انسانها و تاریخ سیاه استعمار دیکتاتورهای قرن بیستم پرداخته است .
اینگر ماریا مالکه (Inger Maria Mahlke) با قلم گیرا و نثر جذابش ، تلفیقی زیبا از داستان سه خانواده اسپانیایی و حوادث تاریخی را برایتان به تصویر میکشد .
فلیپه بعداً که به گذشته فکر کند ، آنها با هم یکی خواهند شد ؛ شانزدهم ژوئیه و بیستم نوامبر 1975 یک روز شدهاند ، روزی که از نشستن و صبر کردن و لباس سیاه و شمعهای کرم روشن و بوی تند الکل چندسالۀ تبخیرشده بر اثر گرما تشکیل شده است . در حالی که این دو روز از اساس با هم متفاوتاند .
روز شانزدهم ژوئیه ، مرچه جلوی درِ مدرسه ایستاده است . بدون پیشبند ، کاملاً سیاهپوش ، ولی پوشش او همیشه همینطور است : بلوز سیاه ، دامن سیاهی که روی شکم گِردش کشیده شده ، پاهای لاغرش در جورابشلواری خاکستری تیره ، با خط چروکهای تیرهتری که روی قوزکهای پا ، بالای کفشهای قایقیاش افتاده است .
زمستانها با ژاکت بافتنی ، تابستانها بدون آن . مرچه وقتی فلیپه را میبیند ، دستش را بالا میآورد ، نه خیلی زیاد ، برای او دست تکان نمیدهد ، فقط لحظهای کف دستش را جلوی شکمش به فلیپه نشان میدهد . آنطرف خیابان میایستد و از جایش تکان نمیخورد ، و در حالی که فلیپه با بقیه خداحافظی میکند، منتظر میماند .
مرچه میگوید : «بیا .» و کنار او در پیادهرو راه میرود .
«کجا ؟»
مرچه شگفتزده پاسخ میدهد : «به خانه .» انگار کار هر روزش باشد که دنبال او میآید . خایمه و رودریگو که فلیپه هر روز با آنها میرود ، فقط چند متر با او فاصله دارند . میتواند بفهمد دارند دربارۀ چه چیزی با هم حرف میزنند ، هنوز هم دربارۀ فوتبال ، دربارۀ فینال شب گذشتۀ کوپا دِل خِنِرالیسیمو ، رئال در برابر آتلتیکو ، هنوز هم دربارۀ پنالتی ، هنوز هم دربارۀ پنالتیای که ایگناسیو سالسِدو از دست داد . خایمه میگوید : «برد ، برد است .»
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
دانلود کتاب گل آقا منوچهر مطیعی PDF
⭐⭐⭐⭐⭐
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.