کتاب لبخند بی لهجه فیروزه جزایری دوما PDF خاطرات خود را از زندگی در ایران روایت میکند . او همراه با خانوادهاش هنگامی که ششساله بود برای زندگی به تهران میآید و داستان از همینجا شروع میشود . دوما با نگاه یک دختر ششساله روایت داستان را شروع میکند . با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید .
او متولد شهر آبادان است و از آمدن به تهران راضی نیست ؛ چون عاشق باغ است و طبیعت ، اما در شهری پر از ماشین مانند تهران و آپارتمانی کوچک و بدون هیچگونه سرگرمی ساکن میشود که برایش همچون قفس است . او بالاخره سرگرمیهایی را برای خود فراهم میکند ، اما سرگرمیهایی که شاید برای یک کودک ششساله خیلی هم خوب و مناسب نباشد ؛ مثلا گوشکردن به صحبتهای همسایهها پای تلفن ، خیلی هم سرگرمی مناسبی نیست ؛ بهویژه اگر یکی از تماسهایی که پای ثابت شنود آن است ، صحبتهای کاری مرد همسایه باشد که سراسر کار است و کسلکننده . از دیگر سرگرمیهایی که نویسنده از آن در کتابش یاد میکند ، نشستن در بالکن هنگام غذاخوردن همراه با خانواده است و دیدن ماجراهای کلانتری روبهروی خانه .
شرایط اجتماعی و فرهنگی در تهران با آبادان متفاوت است و این دستمایهای است برای فیروزه جزایری دوما تا کمکم وارد فضای توصیف ویژگیهای فرهنگی و اجتماعی ایران شود . از فرهنگها و خوبیهای آن صحبت میکند ، البته گاهی هم انتقادهایی بر آن وارد میکند . فیروزه جزایری دوما در کتاب لبخند بیلهجه ، داستانهای تأثیرگذار و خندهداری را دربارهٔ خود ، خانوادهاش و مسائل فرهنگی ایران به نگارش در آورده است . او تفسیرهای منحصربهفرد خود را از مسائل دارد و به مسئلهٔ آرمانهای غربی و ایرانی خود میپردازد .
فیروزه جزایری دوما ، نویسندهٔ ایرانی – آمریکایی است. او در سال 1965 میلادی در آبادان متولد شده است . از هفتسالگی همراه با خواندهاش به کالیفرنیا مهاجرت میکند و به زبان انگلیسی مینویسد . او برای مدتی به ایران میآید و در شهرهای تهران و اهواز زندگی میکند ، اما دوباره به ایالات متحده بازمیگردد . «دوما» اولین فرد آسیایی محسوب میشود که اثرش برای جایزهٔ تربر جزو نامزدهای نهایی بوده است .
«صبح جمعه یکی از روزها ــ تنها روزی که ایرانیها کار نمیکنند و به مدرسه هم نمیروند ــ به آشپزخانه رفتم و از آنجا ، مقابل بالکن ، کسی را دیدم که به من خیره شده است ! یک میمون در بالکن بود ! … من بلافاصله آن میمون را شناختم .
میمون متعلق به یک نوازنده دورهگرد بود که در محله ما رفت و آمد میکرد . میمون بیچاره مجبور بود هربار یک دست ژاکت با یک فینه زشت ، که از مخمل قرمزِ ازریخت افتادهای درست شده بود ، به تن کند . این میمون نه میرقصید و نه هنرنمایی میکرد ، فقط به تنش لباس پوشانده بودند . یک قلادّه هم به گردنش بسته بودند . من از آن نوازنده دورهگرد متنفر بودم ، ولی مسلماً عاشق آن میمون بودم و این فقط به خاطر این بود که کلا عاشق میمونها هستم !
در آن موقع اسباببازی مورد علاقهام یک میمون عروسکی بود . این میمون را وقتی به دنیا آمده بودم ، به من هدیه داده بودند . اگر یکی از همسن وسالهایم از من میپرسید ، برادرم را بیشتر دوست دارم یا میمونم را ، بهانهای میآوردم تا به این سؤال جواب ندهم !
من هر روز با آن میمون بازی میکردم ، با او حرف میزدم . همه آنچه را در ذهنم میگذشت ، برایش میگفتم . برای انتخاب اسم او هم خیلی عذاب کشیدم ؛ چون هیچوقت نفهمیدم بالاخره ماده است یا نر ؟! برای همین، بالاخره تصمیم گرفتم از جواب به این سؤال صرفنظر کنم و خیلی ساده ، اسم آن را میمون گذاشتم .
من هنوز هم آن میمون را دارم . هرچند دیگر پشمی برایش باقی نمانده و دست و پایش کنده شده و یکی از گوشهایش هم افتاده است . تازه آن یکی گوش دیگرش را هم بزحمت چسباندهام ! او دیگر قشنگ نیست و من شک دارم که اصلا میمون قشنگی بوده است !
وقتی برای اولین بار اسبابکشی کردیم ، شوهرم به من گفت، آن میمون را گم و گور کنم و گفت :
ــ آن را جایی بگذار که چشمم به آن نیفتد !
روزی که سروکله آن میمون واقعی در بالکن ما پیدا شد ، پرهیجانترین روز زندگیام ، از هر جهت بود ! یقین داشتم آن میمون به این دلیل که میدانست عاشق او و دیگر انواعشان هستم ، من را انتخاب کرده و پیش من آمده است .»
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
دانلود کتاب مادرم دو بار مرد الیف شافاک PDF
⭐⭐⭐⭐⭐
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.