کتاب از خم چمبر محمود دولت آبادی PDF زندگی در روستا با سرعت بسیار کمتری نسبت به شهر در حال گذر است، لحظات بیشتر لمس میشوند و زندگی به جان آدمی مینشیند.
«محمود دولت آبادی» براساس تجربهی زیستهاش در روستا داستان کتاب «از خم چمبر» را در دل روستایی آفریده است که شخصیتهایش عشق، خیانت و اعتماد را توشهی این روایت میکنند. با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید.
کتاب «از خم چمبر» داستان بلندی از «محمود دولت آبادی»، نویسندهی مطرح ایرانی است که جزو مجموعهی«کارنامه سپنج» است. این مجموعه بهطورکلی شامل یازده داستان کوتاه و بلند این نویسنده است که طی سالهای 1341 تا 1355 به نگارش درآمدهاند؛
داستانهای دیگر این مجموعه عبارتاند از «بیابانی و هجرت»، «آوسنه بابا سبحان»، «گلدستهها و سایهها»، «ادبار و آیینه»، «سفر»، «با شبیرو»، «عقیل عقیل»، «دیدار با بلوچ»، «روز و شب یوسف» و «گاواربان». این داستانها بازتابی از فضای روستایی نشین آن دوران ایران است که شرایط اجتماعی و اقتصادی جامعه نابسامان بود.
داستان «از خم چمبر» روایت زندگی پسری به نام «طاهر» است که گوشهایش سنگین و کمشنوا است. او دو سال است که از سربازی بازگشته و با «مارو» ازدواج کرده است.
آنها در روستا زندگی و بر روی جالیز کار میکنند. فضای داستان در دل روستا و روایت مشکلات و گفتوگوهای این طبقه از جامعه درونمایهی اکثر داستانهای «محمود دولت آبادی» است.
این نویسنده زندگی شخصی و عاشقانهی این زوج را به تصویر میکشد و پای «پسر میرجان» را به میان داستان میآورد. «پسر میرجان» از گذشته به «مارو» علاقه داشته است و همچنان خود را در کنار این دختر نگه داشته است. حضور بیشازحدش داستان را شکل میدهد و خواننده را در طول فرازوفرودهایش با خود همراه میکند.
سبک داستان کتاب «از خم چمبر» نیز مانند بقیهی داستانهای مجموعهی«کارنامه سپنج» ساده و روان است و خواننده بامطالعهی آن میتواند لذت داستان فارسی را تجربه کند.
«محمود دولت آبادی» نویسندهی مطرح ایرانی در مرداد سال 1310 در یکی از روستاهای سبزوار به دنیا آمد. او پس از اتمام دوران دبیرستانش به تهران رفت و در پی علاقهاش به هنر و ادبیات در تئاتر پارس مشغول به کار شد.
او در این دوران با سینما و تئاتر بیشتر آشنا شد و به کلاسهای بازیگری رفت. او در چندین نمایش معروف شرکت کرد و سال 1341 اولین داستانش را بانام «تهِ شب» در مجلهی آناهیتا منتشر کرد.
او نوشتن داستانهای کوتاه و بلندش را ادامه داد و در دههی پنجاه نوشتن «کلیدر» را آغاز کرد. این کتاب دومین رمان بلند جهان است که آن را نویسنده طی پانزده سال به نگارش درآورد و نامزد جایزهی نوبل ادبیات شد.
این رمان یک داستان حماسی بلندمدت است که در روستای اطراف سبزوار زندگی میکنند. این کتاب در ده جلد منتشر شده است و نسخهی الکترونیک آنها در سایت و اپلیکیشن فیدیبو برای خرید و دانلود موجود است.
درونمایهی اکثر داستانهای «محمود دولت آبادی» وضعیت نابسامان سیاسی و اجتماعی است، او در دههی پنجاه دستگیر شد و مدتی را در زندان سپری کرد.
او پس از رهاییاش از زندان کتاب «جای خالی سلوچ» را طی هفتاد روز نگاشت که سالهای بعدی به زبانهای آلمانی، فرانسوی، ایتالیایی و انگلیسی ترجمه شد.
این نویسنده هیچگاه نوشتن را ترک نکرد و در طول عمرش همواره نوشتن داستان را دنبال کرده است. او در پی سفرش به بلوچستان کتاب «دیدار بلوچ» را نوشت و آن را سال 1356 منتشر کرد. این سفرنامه روایت مردم و جامعهی شهری دورافتاده و کم امکانات است که بسیار شیرین و خوشقلم نوشته شده است.
«محمود دولت آبادی» از طرفداران «صادق هدایت» بود و خود تأثیر بسیاری بر داستاننویسی ادبیات معاصر فارسی گذاشت. محور اکثر داستانهایش آزادی اجتماعی، قیام و رنج مردم است که بیشتر آنها را در دل روستاها به تصویر کشیده است.
او سال 2013 میلادی جایزهی «یان میخالسکی» را برای رمان «زوال کلنل» دریافت کرد و سال 2014 موفق به دریافت نشان «شوالیه هنر و ادب» از دولت فرانسه شد. «محمود دولت آبادی» نویسندهی پرکاری است و تا امروز داستانهای کوتاه و بلند زیادی از او منتشر شده است، نسخهی الکترونیک اکثر داستانهایش در سایت و اپلیکیشن فیدیبو موجود است.
آقای ذیحقی. خر با خورجیناش از در خانه به درون رفت. طاهر بار علف را پایین گرفت، میان هشتی انداخت و لتهای در را پشت خر برداشت، به هشتی کشاند و در طویله را بست. حیوان از ته هشتی به طویله چپید و کرهاش را به زیر شکم گرفت. طاهر به طویله رفت، خورجین اش را از پشت خر برداشت، به هشتی کشاند و در طویله را بست.
پس خورجین و بار علف را از هشتی به حیاط کشاند و بیخ دیوار جایشان داد و پیش از اینکه خورجین را بکاود به آقای مدیر سلام کرد. آقای مدیر ته یک زیرشلواری نازک راهراه از اتاقش بیرون آمده و توی ایوان ایستاده بود.
آقای مدیر به سلام طاهر جواب داد و روی قالیچهاش که مادر طاهر هميشه عصرها برایش پهن میکرد نشست، به بالش تکیه داد و به طاهر «خدا قوت» گفت. طاهر صدای آقای مدیر را خوب نشنید، بااینحال مثل هميشه لبخندی زد و پیش خود چیزی گفت.
بعد علفهای خورجینش را که با پا درهم کوفته بود با پنجههای کلفتش بیرون کشاند و خربزهای را که میان علفها جا داده بود برداشت، گردوغبارش را با دستوبال پیراهنش پاک کرد، دستی به گرده خربزه کوفت: «برکت ببینی» و آن را با شوق و حظ نگاه کرد، برخاست و رو به آقای مدیر رفت.
آقای مدیر همانطور روی قالیچهاش نشسته بود و تازه داشت سیگار روشن میکرد. گرامافونش کنار دستش بود و تهمانده یک تصنیف را داشت تکرار میکرد. طاهر یکبار دیگر دستی به گرده خربزه کوفت، آن را یک دور میان دستهایش چرخاند و جلوی دست آقای مدیر گذاشت:
هنوز خوب نرسیده، اما آبدار است آقای مدیر. نوبرش را برای شما آوردم. یکی دو تا رسیدهتر داشتهام، اما این پسر میرجان حراملقمه برایم نگذاشته. کنده و برده. حالا میخواهم بروم در خانهشان و حرف اول و آخرم را به باباش بزنم.
آقای مدیر انگشتهای بلند و باریکش را روی تن خربزه گذاشت، آن را پیش کشید و گفت:
خاقانی است، ها؟ همه جوی را از همین تخم کاشتهای؟
طاهر خودش را روی لبه ايوان جابهجا کرد و گفت:
همهاش را نه. گله به گله چند بوتهای هم علی غریبی کاشتهام. اما هنوز نرسیدهاند. هندوانه کاشتهام. هم خانمی، هم کلاه درویشی.
آقای مدیر گفت:
اینیکی که خوب پرشده ماشاءالله، باید خیلی شهداب شده باشد؟
خربزه آبی همینجور است. پرآب میشود، اما آن شیرینی خربزه دیم را ندارد. گندمش هم اینجور است. نان گندم دیم طعم دیگری دارد. قوتش هم بیشتر است.
فقط پنبه است که دهه به دهه باید آب بخورد، وگرنه خربزه، هندوانه دیم، اگر زمینش قبل از شخم یکی دو بار قورقون آبخورده و شهداب شده باشد. خوب و بهموقع هم شخمخورده باشد، سر موقع هم تخمش در زمین افتاده باشد، حاصل و برکتش چیز دیگری است.
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
⭐⭐⭐⭐⭐
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.