کتاب یعقوب کذاب یورک بکر PDF کتاب یعقوب کذاب نوشته یورک بکر، یکی از جالب توجهترین رمانهایی است که به وقایع هولوکاست میپردازد. این رمان تحسین شده و برنده جایزه، داستانی است درباره مردی یهودی که شجاعت و خیالپردازی را در هم میآمیزد تا بتواند مایهی تسلی خاطر هم کیشانش باشد. با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید .
ماجرای اصلی این کتاب در یک محله یهودینشین ناآشنا که تحت اشغال آلمان نازی در آمده است و حول محور یک شخصیت کلیدی به نام یعقوب میگذرد. یعقوب به طور تصادفی با خبر میشود که نیروهای روسی در حال پیشروی به سمت شهر هستند.
او این اخبار را در اختیار دیگر همشهریان خود قرار میدهد اما ناچار میشود خبرهای جدیدتر و دقیقتری به دروغ در اختیار آنها قرار دهد و باعث خوشبینی و دلگرمیشان شود و به این ترتیب به یک قهرمان ناخواسته بدل میشود.
رمان یعقوب کذاب (Jacob the Liar) روایتی تلخ و دردناک از زندگی یهودیان ساکن یک گتو را دارد اما گاه برای روایت و ادامه ماجرا رنگ و بویی شاعرانه و طنز به خود میگیرد که نشان دهند امیدواری شخصیت محوری این اثر است.
این اثر با وجود اینکه سرگرمکننده و کمی خندهدار به نظر میرسد اما حرفهای زیادی برای گفتن دارد و به خوبی نمایانگر استیصال و درماندگی مردمان آن دوره و تلاششان برای سرپا ماندن به کمک یکدیگر است.
سرانجام سوتسوتک دوباره به زیر آسمان خدا باز مىگردد، یکى دو بار نفس عمیق مىکشد، سیگارى روشن مىکند و توى باد چهار عدد چوبکبریت صرف آن مىکند. آهسته دود سیگار را فرو مىدهد. مهم این است که جیبش خالى است. راستى آنوقتها روزنامهها چند صفحه داشتند؟ روزنامههاى ما که غالبا هشت صفحهاى بودند، به عبارت دیگر چهار برگ دوصفحهاى داشتند.
فرض کنیم روزنامهى او هم چهار برگ دو صفحهاى داشته باشد. این حالت معمول است. معمولاً هر برگ را از وسط نصف مىکنند، بعد یکبار دیگر و یکبار دیگر.
به این ترتیب هر صفحه در مجموع مىشود، صبر کن، هر صفحه مىشود هشت قطعه. البته هر صفحه را مىشود چهار بار نصف کرد، ولى در این صورت قطعهها خیلى کوچک از کار درمىآیند. پس همان سهبار خوب است. نتیجه اینکه طرف به اندازهى کافى کاغذ همراه خود داشت.
چهاربرگ ضرب در هشت مىشود سى و دو قطعه. هیچ آدم سالمى به این مقدار کاغذ نیاز ندارد. معمولاً فقط یک صفحه را نصف مىکنند و بقیه را براى خواندن کنار مىگذارند. ولى اگر او همهى صفحهها را هم نصف کرده باشد باز چیزى باقى مانده است، البته اگر از سر نادانى مابقى را دنبال قطعههاى مصرفشده هدر نداده باشد.
کوالسکى مىپرسد: «دارى با خودت چى پچپچ مىکنى؟»
یعقوب جواب مىدهد: «مگر پچپچ مىکردم؟»
«تمام مدت دارى پچپچ مىکنى. چهار با شانزده با نمىدانم چند مىشود چند. دارى چى را حساب مىکنى؟»
سرانجام سوتسوتک توى ساختمان آجرى ناپدید مىشود. یعقوب نگهبانها را زیر نظر مىگیرد. یکى با بىحوصلگى کنار در ورودى ایستاده است، دیگرى به گونهاى آرامشبخش در آن دورها روى رکاب واگن نشسته است، سومى اصلاً پیدایش نیست. احتمال دارد توى ساختمان آجرى باشد، شاید هم پنهانى جایى خوابیده است، چرا که اینجا کارى نیست که او انجام دهد. تعدادشان از سه نفر هم که بیشتر نیست.
یعقوب مىگوید: «همینطور به کار ادامه بده و سرت را هم بلند نکن.»
کوالسکى مىپرسد: «چرا؟ مگر طورى شده؟»
«مىخواهم بروم مستراح آنها.»
کوالسکى قیافهاى بهتزده به خود مىگیرد. به کار هم ادامه نمىدهد. حتما این دیوانه خیال دارد بعدا براى گرفتن مشروب و توتون سرى هم به ساختمان آجرى بزند. قاعدتا این چیزها را از یک نگهبان قرض خواهد خواست و آنها هم در عوض او را مىگذارند سینهى دیوار.
«مگر دیوانه شدهاى؟ نمىتوانى صبر کنى و موقع استراحت ناهار بروى پشت پرچین؟»
«نه، نمىتوانم.»
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
دانلود کتاب آتیلا اردشیر نیکپور PDF
⭐⭐⭐⭐⭐
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.