کتاب هزار فرسنگ تا آزادی فرار من از کره ی شمالی یون سون کیم PDF ، کتاب هزار فرسنگ تا آزادی نوشتهٔ یون سون کیم و ترجمهٔ زینب کاظم خواه است و نشر ثالث آن را منتشر کرده است . این ناداستان دربارهٔ فرار یک دختر جوان از کرهٔ شمالی است . با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید .
کتاب هزار فرسنگ تا آزادی (فرار من از کرهٔ شمالی) نوشتهٔ یون سون کیم داستان فرار هیجانانگیز این فرد از کرهٔ شمالی است؛ کشوری کمونیستی که مردمش همچون کارگرانی از همهجابیخبر روزگار میگذرانند . نویسندهٔ کتاب حاضر در 12 سالگی و درحالیکه مادر و خواهرش در گیرودار قحطی اوایل دههٔ 1990 میلادی برای تهیهٔ غذا از خانه بیرون رفتند ، بهتنهایی و بدون هیچ پولی سوار اتوبوس میشود تا خود را نجات دهد .
در اوایل دههٔ 1990 ، شهر پیونگ یانگ شاهد یک قحطی مرگبار بود . بر اساس گزارشهایی که آن روزها مخابره میشد ، هزاران کارگر گرسنه در خیابانها پرسه میزدند و در کمال ناامیدی تلاش میکردند تا غذایی برای سیرکردن شکم خود و خانوادههایشان پیدا کنند .
آنها قربانی یکی از رازآلودترین فجایع کرهٔ شمالی شده بودند؛ قحطی بزرگی که بهخاطر برنامهریزی نادرست ، انزوا و سیاستهای غیرمسئولانه موسوم به «خوداتکایی» ، جمعیت 25 میلیونی این کشور را به مرز نابودی کشانده بود . این ناداستان گوشهای از رنج و سختی مردم بیپناه این کشور را در جریان قحطی توصیف کرده است .
در یک تقسیمبندی میتوان ادبیات را به دو گونهٔ داستانی و غیرداستانی تقسیم کرد . ناداستان (nonfiction) معمولاً به مجموعه نوشتههایی که باید جزو ادبیات غیرداستانی قرار بگیرد ، اطلاق میشود .
در این گونه ، نویسنده با نیت خیر ، برای توسعهٔ حقیقت ، تشریح وقایع ، معرفی اشخاص یا ارائهٔ اطلاعات و بهدلایلی دیگر شروع به نوشتن میکند . در مقابل ، در نوشتههای غیرواقعیتمحور (داستان) ، خالق اثر صریحاً یا تلویحاً از واقعیت سر باز میزند و این گونه بهعنوان ادبیات داستانی (غیرواقعیتمحور) طبقهبندی میشود .
هدف ادبیات غیرداستانی تعلیم همنوعان است (البته نه بهمعنای آموزش کلاسیک و کاملاً علمی و تخصصی که عاری از ملاحظات زیباشناختی است)؛ همچنین تغییر و اصلاح نگرش ، رشد افکار ، ترغیب یا بیان تجارب و واقعیات از طریق مکاشفهٔ مبتنی بر واقعیت ، از هدفهای دیگر ناداستاننویسی است . ژانر ادبیات غیرداستانی به مضمونهای بیشماری میپردازد و فرمهای گوناگونی دارد .
انواع ادبی غیرداستانی میتواند شامل اینها باشند : جستارها ، زندگینامهها ، کتابهای تاریخی ، کتابهای علمی – آموزشی ، گزارشهای ویژه ، یادداشتها ، گفتوگوها ، یادداشتهای روزانه ، سفرنامهها ، نامهها ، سندها ، خاطرهها و نقدهای ادبی .
«برای سومینبار در هفته گذشته تصمیم گرفتم برای گشتن دنبال مادر و خواهر بزرگم ، کئومسان ، بیرون بروم . چون در شهر اوندئوک چیزی برای خوردن نمانده بود ، آنها شش روز پیش برای یافتن غذا آپارتمانمان را به مقصد راجینـ سانبونگ ، یک شهر بزرگ در همسایگی ، ترک کرده بودند . تمام شجاعتی را که در من مانده بود جمع کردم ، از پلی که روی رودخانه بود و جاده اصلی را به ایستگاه راهآهن میرساند ، عبور کردم .
آدمهای زیادی در پیادهرو نبودند ، اما با این همه برای اطمینان هر کسی را که رد میشد با دقت نگاه میکردم که نکند مادر از مسیر دیگری برگردد . در سمت چپم ، نگاهی گذرا به مغازه نودل انداختم ، جایی که قبلاً عاشق غذا خوردن در آن بودم ، مغازهای که پدرم در مناسبتهای خاصی مرا به آنجا میبرد . کمی آنطرفتر از جاده ، چشمم به استودیوی عکاسی خورد که یک بار با خانوادهام آنجا عکس خانوادگی گرفته بودیم .
وقتی در نهایت به ایستگاه اتوبوس رسیدم اجازه دادند ، عقب یک اتوبوس رفت و برگشت شلوغ در راه راجینـ سانبونگ ، که سفر با آن حدود یک ساعت طول میکشد ، مجانی سوار شوم . شاید چون هنوز بچه بودم ، اجازه دادند مجانی سفر کنم .
در کل سفر ، مأیوس از پیدا کردن مادرم ، مضطرب هر ماشین و کامیونی را که از کنارمان میگذشت با دقت نگاه میکردم . تلاشم بیهوده بود؛ در ترمینال ، خودم را تنها در محاصره مردان مسلح یونیفرمپوش دیدم . روبرویم حصاری برقی بود که از ورودی راجین_ سانبونگ محافظت میکرد . یک اجازهنامهٔ مخصوص برای ورود به شهر لازم بود .
باید کنار دروازه حداقل یک ساعت یا همین حدود منتظر میماندم ، امیدوارانه و نگران به هر کسی که آنجا را ترک میکرد نگاه میکردم و در جستجوی صورت مادرم بودم . متأسفانه نه مادرم و نه کئومسان از میان جمعیت نمایان نشدند . در نهایت با شروع گرگ و میش ، مأیوس و دلسرد تصمیم گرفتم به خانه برگردم .
قبلاً هم دوبار همین سفر را انجام داده بودم ، اما بعد از این سفر مطمئن شدم که آن دو نفر دیگر هیچوقت برنمیگردند . حتماً باید اتفاقی برایشان افتاده باشد ، یا شاید هم برای من افتاده بود ، آنها تصمیم گرفته بودند مرا رها کنند . با قلبی شکسته و رنجور ، از مادرم آزرده شدم . وقتی داشت میرفت به من گفت که «ظرف دو یا سه روز» با چیزی برای خوردن برمیگردد .
او من را با پانزده وون کره شمالی __ پولی که آن زمان در چشم من مثل یک ثروت بزرگ به نظر میرسید ــ برای زنده ماندن ترک کرد . ابتدا هیجانزده بودم ، هرگز در زندگیام آنقدر پول نداشتم . چشمانم از هیجان برق میزد . مثل یک آدم بزرگ واقعی ، با افتخار به جانگمادانگ بازار کنار رودخانه رفتم .»
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
دانلود کتاب موج ها ویرجینیا وولف PDF
⭐⭐⭐⭐⭐
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.