کتاب مسیحای دیگر یهودای دیگر قدرت و جلال گراهام گرین هرمز عبدالهی PDF قدرت و جلال (به انگلیسی : The Power and the Glory) اثر گراهام گرین نویسنده انگلیسی است . این رمان در سال 1940 منتشر شدهاست .
گراهام گرین این کتاب را پس از سفر به مکزیک در سال 1938 نوشت و در آن به وضعیت اسف بار مردم این کشور در زمان اجرای قوانین ضدمذهبی دولت این کشور پرداخت .
این اثر که هم در موضوع و هم در محتوا به دفاع از ایمان مسیحی میپردازد در زمره شاهکارهای ادبیات مذهبی غرب قرار میگیرد، هر چند که تشبیه کشیش میخواره و متزلزل داستان به مسیح موجب تقبیح این اثر از سوی کلیسای کاتولیک شد . با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید .
کتاب قدرت و جلال را منتقدان ، محبوبترین کتاب گراهام گرین میدانند ؛ جالب است که وقتی در مصاحبهای از گرین میپرسند به کدام یک از شخصیتهای داستانهایش شباهت داد ، بلافاصله میگوید : « کشیشِ ویسکیخورِ کتابِ قدرت و جلال » .
کشیش این رمان ، کشیشی که کلیساپسند باشد نیست : او پنهانی ازدواج کرده و یک فرزند از این ازدواج غیررسمی و مغضوبِ کلیسا دارد ؛ او الکل میخورد و تحتتعقیب انقلابینِ مکزیکی نیز هست .
ایمان این کشیش شکسته-بسته است اما او با همهٔ بدبختیها هرگز بیایمان نمیشود و چه بسیار مخفیانه مراسم مذهبی برای تودههای مردم را ، که دردسرهای ایمان طبیعیشان را از آرمانهای انقلاب خشن و مصنوعی بیشتر دوست دارند ، اجرا میکند.
منتقدان و مصاحبهگران نوشتهاند که کتاب قدرت و جلال یا محبوبترین یا یکی از دو کتاب محبوب گراهام گرین، در میان بیش از 60 کتاب او است .
یکی از منتقدان گرین مینویسد : « قهرمانان مفلوک و ملعون گرین ، به خاطر شک و شبهههای انسانیشان ، به فلاکت افتادنشان و بدعتگراییشان از اسقفهایی که با ژنرالها شام و شراب میخوردند ، به رستگاری نزدیکترند . »
این کتاب ، واکنشهای منفی کلیسا را در پی داشت ؛ زیرا گرین در همۀ داستانهایش ، چهرۀ کشیش ، کلیسا و پاپ را چندان خوشایند تصویر نکرده است . او هیچگاه با ارباب کلیسا و شخص پاپ میانۀ خوبی نداشت و عقیده داشت که پاپ ، یک خصلت انسانی را ندارد و آن هم «شک» است ؛ نه شک در وحدانیت خدا ، بلکه شک در حقانیت کار و کردار خودش و کاردانی اهل کلیسا .
جان فورد ، کارگردان بزرگ امریکایی ، فیلم « فراری » را با اقتباس از داستان « قدرت و جلال » ساخته است .
هرمز عبداللهی ، مترجم این کتاب ، آن را « به آنان که در برابر وسوسهٔ پدرخوزهوارِ زیستن ایستادگی میکنند » ، تقدیم کرده است .
گراهام گرین در 2 اکتبر 1904 به دنیا آمد . وی رماننویس ، نمایشنامهنویس ، منتقد ادبی و سینمایی و نویسندهٔ پرکار داستانهای کوتاه انگلیسی بود . او نویسندهای با اندیشۀ ضدّ آمریکایی بود و مدتی هم به کمونیسم گرایش داشت اما از این ایدئولوژی دچار سرخوردگی شد و از آن بازگشت و دیگر به هیچ اندیشه سیاسیای متمایل نشد .
ماجراهای داستانهای گرین ، عمدتاً ، در متن وقایع سیاسی و اجتماعی قرن بیستم میگذرند . آثار گرین، طنز، ملال، اندوه، شاعرانگی ، خیر و شر را با هم دارند .
گرین ، زیاد سفر میکرد تا بتواند زیستِ تودههای دردکشیده را همدلانه و همدردانه تجربه کند . این تجربهها و تجربههایی چون تماشای خودکشی شش کارگر درمانده که در پرتگاه یک کانال دورافتاده ، همه با همدیگر با دشنه خودکشی کرده بودند، روح بیآرام او را بیآرامتر میکرد .
این نویسنده را جمع اضداد مینامند ؛ تضاد روح و رفتار او این بود که بسیار مرگاندیش بود و در عینحال بسیار شور و شوق زندگی داشت . تضاد دیگر او این بود که فرهنگ را دستکم میگرفت ولی کار فرهنگی خود را که البته فرهنگی نمیدانسـت و همهٔ آثارش را داستانهای سادهٔ سرگرمکننـده بهشمـار میآورد ، جدی میگرفت . او حتی در مصاحبهای اقرار کرد که کلماتِ داستانهای کوتاه یا بلندش را بهدقت میشمرده است .
گراهام گرین ، در مصاحبهای گفته است : « من مینویسم تا خودم تسکین یابم. تنها خوانندهام، خودم هستم . »
گرین 64 کتاب ، مشتمل بر 28 داستان ، 2 نمایشنامه ، 5 فیلمنامه و 2 « زندگینامهٔ خودنوشت » نوشت ؛ نخستین زندگینامۀ او « نوعی زندگی » (1971) و دومی ، « راههای فرار » (1980) نام دارند . همچنین ، از بیش از دو اثر او (بعضی فیلمنامه و بعضی داستان) برای تولید فیلم اقتباس شده است : جان فورد ، کارگردان بزرگ امریکایی ، فیلم «فراری» را با اقتباس از داستان «قدرت و جلال» ساخته است .
گرین نهفقط در زندگی عادی و عرفیاش ، بلکه در زندگی فکریاش هم اهل خطر کردن بود ؛ گویی فقط بر لبهٔ پرتگاه ، آرامش داشت .
گراهام گرین در 3 آوریل 1991 درگذشت .
خواندن این کتاب را به دوستداران ادبیات داستانی و بهویژه رمان پیشنهاد میکنیم .
«زن میانسالی در ایوان نشسته و سرگرم رفو کردن جورابی بود. عینک پنسی به چشم داشت و کفشهایش را برای راحتی بیشتر از پا کنده بود. آقای لهر، برادر او ، مشغول مطالعهٔ مجلهٔ نیویورکی سه هفته پیش بود، اما کهنه بودن آن واقعاً اهمیت نداشت . همهٔ صحنهها حکایت از صلح و صفا و آرامش میکرد .
دوشیزه لهر گفت : « هر وقت آب خواستید، خودتان بریزید، بخورید . »
در گوشهٔ خنکی کوزهٔ بزرگ آبی قرار داشت و یک آبگردان و لیوان هم در کنارش . کشیش پرسید : « مگر آب را نمیجوشانید ؟ » دوشیزه لهر با لحنی دقیق و خودنمایانه ، چنانکه انگار اگر کس دیگری چنین سؤالی میکرد جوابش را نمیداد ، گفت : « آه ، نه، آب ما تازه و سالم است . »
برادرش گفت : « بهترین آب این ایالت است . » صفحههای براق مجله که در موقع ورق زدن خشوخش صدا میکرد پر از عکسهای سناتورها و اعضای کنگره بود با غبغبهای گوشتالو و ازتهتراشیده . در آن سوی پرچین باغ ، علفزاری گسترده بود که بهنرمی به سوی رشتهکوه دیگری موج برمیداشت ، و درخت لالهواری بود که هر روز صبح به گل مینشست و شامگاهان گلهایش پژمرده میشد .
دوشیزه لهر گفت : « مسلماً روزبهروز حالتان بهتر میشود، پدر . » خواهر و برادر هر دو، تا اندازهای انگلیسی را توی گلویشان حرف میزدند و کمی لهجهٔ امریکایی داشتند آقای لهر آلمان را وقتی نوجوان بود ترک گفته بود تا از خدمت سربازی فرار کند : چهرهای مرموز و خطخطی و جاهطلب داشت . اگر کسی میخواست در این کشور به جاه و مقام برسد ، ناچار بود حیلهگر و موذی باشد و او هم دست به هر ترفندی میزد تا زندگی خوبی داشته باشد .
آقای لهر گفت : « ای بابا، ایشان فقط به چند روز استراحت احتیاج داشتند . » به هیچوجه دربارهٔ این مرد که مباشرش او را سه روز پیش در حالت اغما پیدا کرده و روی قاطری به خانه آورده بود کنجکاوی نشان نمیداد . هر چه دربارهاش میدانست همان بود که خود کشیش به او گفته بود . این هم درس دیگری بود که این کشور به آدم میآموخت هرگز از کسی زیاد سؤال نکن یا سعی کن سرت توی کار خودت باشد .
کشیش گفت : « پس، من میتوانم به سفرم ادامه بدهم . »
دوشیزه لهر در حالیکه جوراب برادرش را پشتورو میکرد تا سوراخسنبههایش را پیدا کند گفت : « حالا چه عجلهای دارید ؟ »
« اینجا جای بسیار دنجی است . »
آقای لهر گفت : « آه، ما هم مشکلات خودمان را داشتیم . »
صفحهای را ورق زد و گفت : « آن سناتور، همان هیراملانگ، را بیستی کنترل کنند. اصلاً اهانت به کشورهای دیگر هیچ سودی ندارد . »
« در فکر گرفتن زمین های شما نبودهاند؟ »
چهرهٔ جاهطلب حالتش را عوض کرد : حالتی معصومانه به خود گرفت . « آه ، هر چهقدر میخواستند بهشان دادم پانصد جریب زمین بایر . از نظر مالیات کمی به نفعم تمام شد. هرگز نمیشد توی آن زمین چیزی کاشت . » با سر به ستونهای ایوان اشاره کرد : « اینها آخرین دردسرهای واقعی ما بود . جای گلولهها را نگاه کنید. کار آدمهای ویلا است . »»
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
دانلود کتاب فاجعۀ بزرگ ژان پل سارتر PDF
⭐⭐⭐⭐⭐
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.