کتاب انجیل سفید توبیاس وولف PDF “انجیل سفید” مجموعه ای به قلم “توبیاس وولف”، استاد شناخته شده در قالب داستان کوتاه است. در “انجیل سفید” او قلمش را حرکت می دهد و این داستان های گیرا و شگفت انگیز را خلق می کند.
داستان های جدیدی در این مجموعه وجود دارد که منعکس کننده ی نحوه ی نگارش نویسنده در چند سال گذشته است و “وولف” همچنین طیف وسیعی از داستان های قبلی خود را انتخاب کرده است.
او همواره به این پرسش می پردازد که آیا آثار قبلی خود را مجددا مرور کرده است یا خیر و به عنوان نویسنده احساس می کند که در صورت یافتن جمله یا کلمه ای که داستان به آن نیاز دارد، ویرایش اساسی را به خواننده هدیه می دهد.
“توبیاس وولف” معتقد است که عمل نوشتن یک فرایند پویا از تکامل و بازنویسی و انتشار است و بنابراین داستان های او همانطور که او نیاز آن ها را می بیند، تکامل می یابند. “انجیل سفید” کتابی است که هیچ خواننده ای از داستان های “وولف” نمی خواهد آن را از دست بدهد.
داستان های “توبیاس وولف”، درباره ی مردم عادی، چه ثروتمند و چه فقیر، یقه آبی و یقه سفید، خوش شانس و بدشانس، راضی از زندگی یا درگیر یک اتفاق ناگوار است؛ اما همه ی آن ها با مبارزه برای غلبه بر سختی هایی که زندگی به آن ها القا کرده است، روبرو هستند و همه تمام تلاش خود را می کنند تا افرادی که فکر می کنند هستند، باقی بمانند.
با این حال، در طول آن داستان ها و آن مبارزات، جنبه های تاریک آن ها نیز ظاهر می شود، که در برخی داستان ها به پیامدهای ویرانگری منجر می شود. با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید.
بخشی از متن کتاب
اتوبوس پر از آدمهای خیس و دمکرده بود. سر هر ایستگاه و پیچی میرفتند توی شکم همدیگر و در یکی از این روی هم ریختنها بود که مالون حس کرد دستی جیب عقب او را میگردد. هر دو خالی بود، کیف پول که گذرنامه هم لای آن بود، دکمه خورده توی جیب بغل کتش بود.
دست، سنگین و زمخت بود. پیش از اینکه برگردد و نگاه تهدیدکنندهای به دزد بیندازد، دست سُرید توی جیب جلو سمت راست. زنندگی حرکت حیرتآور بود که برای بیرون کشیدن مقداری پول خرد توی جیب رفت…
اندرز حتی به یاد نمیآورد فردای روزی که دخترش به دنیا آمد، زنی را دید که از ساختمان روبرویی خودش را پرت کرد بیرون و مرد. یادش نمیآمد که فریاد زد، “خدایا رحم کن!” به خاطر نیاورد که ماشین پدرش را از قصد به درخت کوبید و باز یادش نیامد که سه پاسبان در تظاهرات ضدجنگ با لگد زدند و دندهاش را شکستند.
به یاد نیاورد که به صدای خنده خودش از خواب بیدار شد. دلهره و کسالتی که از دیدن کپه کتابهای روی میز به او دست میداد هم از این فراموشی بینصیب نماند و از دلخوریاش از دست نویسندههایی که آنها را نوشته بودند، چیزی به یاد نمیآورد. هر چیزی او را یاد چیز دیگری میانداخت.
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
دنلود کتاب آشوب بزرگ ادریان وولدریج
⭐⭐⭐⭐⭐
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.