کتاب دل سگ میخائیل بولگا کف PDF ، میخائیل بولگاکف کتاب دل سگ (یا قلب سگ یا قلب سگی) را چند ماه پس از مرگ لنین نوشت و تمثیل بُرندهای است دربارهٔ انقلاب روسیه . سگ در این داستان ، نماد مردم روسیه است که قرنها تحت ستم و خشونت بوده و با او همچون حیوانات رفتار کردهاند . جراح عجیب داستان ، تجسم حزب کمونیست یا شاید خود لنین است و عمل پیوند دشواری که برای تبدیل سگ به انسان انجام میشود نمادی از انقلاب است .
بولگاکف در داستان با طنزی تلخ نشان میدهد این مغز نیست که انسانساز است بلکه قلب شالوده و پایه ساخت انسان است . صرف داشتن عقل نمیتواند «آدم» بسازد ، بلکه احساس و روح انسانی است که «انسان» میسازد . این کتاب داستان از تخیلی بی مانند سرشار است و طی آن پرفسور فلیپ فیلپوویچ سگی را پس از عمل جراحی به انسان تبدیل میکند و او با دل سگ به جان آدمیزاد میافتد و پرفسور از کرده اش پشیمان میشود . با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید .
میخائیل بولگاکف (Mikhail Bulgakov) نامی آشنا برای علاقهمندان به ادبیات غنی روسیه است . این نویسندهی قرن بیستمی بیشتر با شاهکار بزرگش ، مرشد و مارگریتا شناخته میشود؛ اثری جاویدان که نه تنها بهترین اثر نویسنده ، بلکه یکی از بزرگترین آثار داستانی قرن اخیر به شمار میرود . با این حال در کارنامهی بولگاکف ، عناوین درخشان دیگری نیز به چشم میخورد که متأسفانه تا حدودی زیر سایهی کتاب مرشد و مارگریتا قرار گرفته ، و آنطور که باید و شاید قدر ندیدهاند . کتاب دل سگ (Heart of a Dog) یکی از همین دسته آثار است .
بولگاکف در این رمان کوتاه ، در قالب روایتی تمثیلی ، حملهای تمامعیار به انقلاب بلشویکی کرده است . شخصیت مرکزی این اثر پزشکی به نام فیلیپ فیلیپوویچ است ، که طی یک عمل جراحی عجیب و پرجزئیات ، سگی ولگرد را که شاریکوف نام دارد ، به آدمیزاد بدل میکند؛ این عمل جراحی ، چناچه قابل پیشبینی است ، به یک فاجعه منتهی میشود؛ زیرا شاریکوف علیرغم اینکه به صورتِ آدمی دست مییابد ، نمیتواند از سیرتِ او برخوردار شود . به عبارتی ، او پس از عمل جراحی نیز سگ باقی میماند . منتها سگی برخوردار از هوش و قوهی تکلم؛ سگی آدمنما!
اگر از دیدگاهی نمادین به تفسیر اثر بنشینیم ، میتوانیم فیلیپ فیلیپوویچ را نماد انقلابیونِ سرخی بدانیم که در سال 1917 با پایین کشیدن حکومت تزاری بر روسیهی پهناور سیطره یافتند . در این خوانش ، سگ نمادی از روسیه است . و عمل جراحی مترادف است با عمل انقلاب . انقلابی که نه بر قلب سگی ، که تنها بر چهره و اندام سگی شورید ، و چهرهای به ظاهر انسانی را جایگزین آن ساخت . غافل از اینکه آنچه زیر سینهی این انسان نوظهور (یا همان جامعه و حکومتِ برآمده از انقلاب) میتپید ، همچنان قلب سگ بود!
میخائیل بولگاکف (Mikhail Bulgakov) ، با نام کامل میخائیل آفاناسیویچ بولگاکف ، 15 مهی 1891 در شهر کییف که در امپراتوری روسیه قرار داشت ، به دنیا آمد . خانوادهی پرجمعیت و فرهیختهای داشت . میخائیل بولگاکف اولین فرزند از میان هفت بچهی خانواده بود . پدرش ، آفاناسی ایوانویچ ، دانشیار در آکادمی علوم الهی بود و مادرش ، واروارا میخائیلونا ، در دبیرستان تدریس میکرد .
البته ، مادر پس از تولد فرزندش از تدریس دست کشید و تصمیم گرفت تا زمانش را به تربیت فرزندانش اختصاص دهد .
میخائیل بولگاکف در یکی از دبیرستانهای برتر کییف درس خواند . هرچند خودش دوست داشت مانند پدرش در رشتهی الهیات تحصیل کند ، اما به خواست پدر احترام گذاشت و به سراغ رشتهی پزشکی رفت . میخائیل بولگاکف همچنین به دلیل علاقهی خودش ، به مطالعه در زمینههای ادبی مختلف نیز پرداخت . در سال 1907 ، پدرش را از دست داد .
میخائیل بولگاکف ، در طول دورانی که در خدمت سربازی بود و کمی بعد ، هنگامی که جنگهای داخلی رخ داد ، به ارتش رفت و به عنوان پزشک خدمت کرد . خاطرات او از این دوران مایهی الهامش برای نوشتن کتاب «یادداشتهای یک پزشک جوان» شد .
میخائیل بولگاکف علاقهای به پیوستن به حزبهای سیاسی نداشت . پس از پیروزی بلشویکها نیز موفق نشد تا فعالیت ادبیاش را چندان ادامه دهد ، زیرا پیشینهی خانوادگی جالبی نداشت؛ پدرش مذهبی بود و دوتا از برادرهایش ضدانقلاب و فراری بودند .
میخائیل بولگاکف در طول زندگی خود سه بار ازدواج کرد . ازدواج سوم او با یلنا شیلوفسکی همان ازدواجی بود که خوشبختی را برای او به ارمغان آورد و منبع الهام او در آفریدن شخصیت مارگاریتا در کتاب مشهورش ، «مرشد و مارگاریتا» ، شد .
میخائیل بولگاکف علاوه بر رمان ، نمایشنامه هم مینوشت . بسیاری از اوقات ، وقتی کتابهایش اجازهی انتشار نمییافت ، آنها را به نمایشنامه تبدیل میکرد . او همچنین در نامهای از ژوزف استالین خواسته بود تا برای او کاری کند : یا فشار سانسور را کم کند تا آثار توقیفشدهاش منتشر شود و یا اجازهی مهاجرت به او بدهد . در نهایت ، با دخالت استالین ، کاری در تئاتر مسکو به دست آورد .
این کار برای او امنیتی نسبی داشت و به همین دلیل ، میخائیل بولگاکف موفق شد تا کار نوشتن شاهکارش ، مرشد و مارگاریتا ، را ادامه دهد .
از میان نمایشنامههای مهم میخائیل بولگاکف میتوان به «روزهای توربینها» ، «گریز» و «ایوان واسیلیویچ (ایوان مخوف)» اشاره کرد . او همچنین دو اثر زندگینامه ، یکی دربارهی الکساندر پوشکین و دیگری دربارهی مولیر ، در کارنامهی آثار خود دارد .
میخائیل بولگاکف در نهایت به دلیل ابتلا به بیماری ، در تاریخ 10 مارس 1940 در مسکو از دنیا رفت . آرامگاهش در گورستان نووودویچی مسکو است .
در سال 1966 منتشر شد . این کتاب در سه بخش ، شرح سفر شیطان به مسکو است . میخائیل بولگاکف با نوشتن این کتاب ، نقدی به مسکو و زمانهای وارد کرده که در آن زندگی میکرد .
در سال 1925 نوشته شد . این کتاب با داستانی طنزآمیز ، بهصراحت از کمونیسم انتقاد میکند . ماجرا دربارهی سگی است که با عملهای جراحی یک پزشک ، موفق شده تا ظاهری انسانی پیدا کند ، اما رفتارهایی زننده از خود نشان میدهد .
مجموعهی تجربیات نویسنده از سالهای 1916 تا 1918 است : دورانی که او به عنوان پزشک مشغول به کار بود . میخائیل بولگاکف این خاطرات را در سالهای 1925 و 1926 نوشت .
کتابی بود که میخائیل بولگاکف ابتدا آن را با نام «یک رمان تئاتری» (Theatrical Novel) نوشته بود و در آن ، از دشواریهایی گفته بود که یک جوان برای اجرای تئاترش متحمل میشود . این کتاب در نهایت در سال 1965 منتشر شد .
برای نمونه ، میتوان به فیلمهایی با همین نام که در سالهای 1972 و 1994 ساخته شدند اشاره کرد . فیلم مرشد و مارگاریتای سال 1972 یک فیلم ایتالیایی به کارگردانی الکساندر پتروویچ با بازی اوگو تونیاتسی و میمسی فارمر بود . یوری کارا در سال 1994 نسخهای از مرشد و مارگاریتا با بازی آناستازیا ورتینسکایا و ویکتور راکوف ساخت .
«مرشد و مارگاریتا را شاید بتوان از آثار شگفتانگیز ادبیات جهان به حساب آورد . در زمانی که ادبیات فرمایشی تسمه از گردهی ادبیات شوروی کشیده بود و عرصه را بر چهرههای درخشان ادبی روسیهی شوروی تنگ کرده بود ، میخائیل بولگاکف دوازده سال آخر عمر خود را صرف نوشتن رمانی کرد که به زعم بسیاری از منتقدین با کلاسیکهای تاریخ رمان پهلو میزند و بیتردید در زمرهی درخشانترین آثار ادب تاریخ روسیه به شمار میرود .»
شریک روی بخاری گرم دراز کشید . چون شیری دم دروازه لمیده ، یک گوش را به حال کنجکاوی راست کرد و از در نیمهباز اتاق ، زینا و دریا پتروونا را تماشا میکرد . مردی با سبیل سیاه که کمربند چرمی پهنی به کمر بسته و به هیجان آمده بود ، داریا پتروونا را در آغوش میفشرد . تمام صورت زن ، غیر از بینی پودر زدهاش از شور و شعف ملتهب بود . رشتهی نوری روی تصویری از مردی افتاده بود که ریش و سبیل سیاه داشت ، و از تصویر قرص نان کوچکی مخصوص عید پاک آویخته بود .
داریا پتروونا در اتاق نیمهتاریک گفت : «زیادی تند نرو ، دست بردار! زینا الساعه برمیگرده . آخه چت شده؟ مگه تو رو هم دوباره جوون کردن؟»
مرد آتشنشان که مشکل میتوانست بر خود مسلط شود ، با صدای خشنی خرخر کرد : «من احتیاجی به جوون شدن ندارم . تو خیلی پرحرارتی!»
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
دانلود کتاب شرافت و شیطان الکساندر دوما PDF
⭐⭐⭐⭐⭐
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.