دانلود کتاب جسدهای شیشه ای جلد دوم مسعود کیمیایی PDF جسدهای شیشه ای ” یکی از معروفترین آثار داستانی نوشته شده به قلم ” مسعود کیمیایی ” که در آن قصهی رفاقت را این بار به گونهای دیگر بیان کرده است . با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید .
دختر بزرگ میرزا ، طلعت نام دارد و دلبستهی کسی است که با برادرش ، رفاقت عمیقی دارد .
علیخان ، معشوق طلعت ، برای تحصیل به خارج از کشور میرود و طلعت پس از رفتن او متوجه میشود که حامله است .
خیلی زود قصهی حاملگی طلعت آشکار میشود اما پدرش میرزا ، که تاب و تحمل چنین لکهی ننگی را بر دامان خانواده ندارد ، او را به زور به ازدواج با رحیم در میآورد .
رحیم که یک گروهبان است ، از ازدواج با طلعت ، یک کلفت و نوکر و باغی در شمیران نصیبش میشود اما نصیب علیخان ، بعد از بازگشت به ایران ، دیدن عشقش در چنگال مرد دیگری است و حالا او برای اینکه این خلا را به نوعی پر کند ، به حزب توده میپیوندد .
سخنرانیهای علیخان برای کارگران کارخانه بارها او را به دردسر و بازداشتگاه میاندازد و هر بار به نوعی آزاد میشود .
کاوه که مادرش سال ها پیش فوت کرده اکنون با پدرش رحیم و دختر نامادری مرحومش ثریا زندگی می کند روزی ثریا نزد کاوه آمده می گوید رحیم قصد دست درازی به او را داشته پس رحیم را کشته و حالا باید فرار کند و از کاوه می خواهد احمد دوستش را همراه او بفرستد .
البته کاوه عاشق ثریاست قسمت اول داستان این ماجرا را داریم که چی به چیه و ثریا چه طور برای همشون نقش بازی می کنه و قسمت دوم وقتی هست که طاووس خاله کاوه براش راز زندگی مادرش طلعت را می گه و اینکه رحیم پدر واقعیش نیست و اصلا چه اتفاقاتی افتاده که الان زندگی اونها اینه که این یادآوری خاطرات به دوران سیاسی زمان مصدق گره می خورد .
دیگر وقت خاله طاووس گذشته بود . دلش می خواست در دلایلش به دنبال درست ترین و کامل ترین دلیل باشد .
دلش سوز سرما می خواست و آب رونده زیر یخ جوی بزرگ خیابان شهباز ، دلش می خواست زیر انبوه دلایل معیوب به دنبال واقعیتی معیوب تر از بی دلیل ، فریادش را تبدیل به یک تصنیف کند و بخواند .
در آن شب رحیم می دانست اتفاق دیگری به جز گردش برای طلعت افتاده است . وقتی کاوه را در چند متری گرمای بخاری چوب سوز خوابانید ، رحیم آمد و کنارش نشست .
برق را خاموش کرده بود تا به چشم کاوه نزند و راحت بخوابد. رحیم در نور زرد رنگ کنده ای که می سوخت گفت :
– می خوام باهات حرف بزنم
طلعت با نفس حرف زد که کاوه خواب است ، گفت:
– می شنوم . اما یواش، تازه این بچه خوابیده
سکوت شد . صدای سوختن چوب با بوی مطبوع فراگیرش و صدای آرام و یکنواخت باران که به ایوان می ریخت امکان گفتگوی تند را از هر دو گرفته بود .
– می خوای از زندگیت برم بیرون .
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
⭐⭐⭐⭐⭐
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.