کتاب مسخ فرانتس کافکا صوتی 🎧 یکی از مشهورترین آثار فرانتس کافکا ، کتاب صوتی مسخ نام دارد و داستان فروشندهای به نام گره گوار سامسا را به تصویر میکشد که یک روز صبح وقتی از خواب بلند میشود ، خودش را به شکل حشرهای زننده و بزرگ میبیند و پس از آن تلاش میکند تا با زندگی جدیدش کنار بیاید . این اثر یکی از تأثیرگذارترین و پرخوانندهترین داستانهای قرن بیستم است . با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید .
گرهگوار سامسا یک روز صبح از خوابی ناخوشایند بیدار میشود اما به طرز عجیبی خودش را به شکل یک حشره موذی و غول پیکر میبیند که نمیتواند از جایش تکان بخورد و بدنش تغییر شکل داده است . با این حال فکر میکند که این تحول و مسخ شدن موقتیست اما هر چه میگذرد متوجه ناتوانی خود در انجام رفتارهای انسانی میشود .
گرهگوار دیگر نمیتوانست از تخت خوابش بلند شود و روی پاهایش بایستد و شغلش را به عنوان دستیار یک تاجر پارچه فروش ادامه دهد ؛ شغلی که از آن نفرت داشت و تنها به خاطر آنکه خرج خانوادهاش را درآورد ، مجبور به تحمل رئیس زورگو و بداخلاقش بود .
سرانجام داستان مسخ تا جایی پیش میشود که کم کم همهی اهل خانه از تحولات او باخبر میشوند ، اما رفتارهای خشونت باری که با سامسا میشود ، احساس ترس و تنهاییاش را چند برابر میکند و در آخر از سوی همه طرد میشود و در اتاقش محبوس باقی میماند .
گرهگوار ، طرف غروب از خواب سنگینی که مانند مرگ بود بیدار شد . بر فرض هم که مزاحم او نمیشدند ، بیشک دیرتر از این بیدار نمیشد زیرا به حد کافی استراحت کرده بود . مع هذا به نظرش آمد که خواب او از صدای پاهای خفی و صدای محتاط کلید در قفل در دالان مغشوش شده بود . انعکاس روشنایی تراموای برقی روی سقف و بالای اثاثه ، لکههای رنگ پریدهای اینجا و آنجا میگذشت .
ولی آن پایین که منطقهی گرهگوار بود تاریکی شب فرمانروایی داشت . برای اینکه از جریان وقایع باخبر بشود ، آهسته بهسوی در رفت و با نیش خود که بالاخره به فایده آن داشت پی میبرد کورکورانه اطراف خود را لمس میکرد . طرف چپش تأثیر یک زخم طویل و مهیج را داشت و یک رج از پاهایش میلنگیدند . یکی از آنها در طی وقایع صبح به طرز شدیدی صدمه دیده بود معجزه بود که فقط این یک پا اینطور شده بود ، آن پا مثل یک عضو مرده دنبالش میآمد و به زمین کشیده میشد .
وقتی که جلوی در رسید، فهمید که چه چیز او را جلب کرده ، بوی خوراک ! آنجا یک کاسه شیر شیرین شده که رویش تکههای نان شناور بود گذاشته بودند . از شدت وجد تقریباً خندید چون از صبح تا حالا به اشتهایش افزوده شده بود . سرش را تا چشم در کاسهی کوچک فرو برد ولی به زودی ناامیدانه بیرون کشید .
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
⭐⭐⭐⭐⭐
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.