
کتاب کابوس زدگان دن پبلاکی PDF کتاب کابوس زدگان نوشته دن پبلاکیو ترجمه مروا باقریان است . کتاب کابوس زدگان را انتشارات پرتقال منتشر کرده است ، این انتشارات با هدف نشر بهترین و با کیفیتترین کتابها برای کودکان و نوجوانان تاسیس شده است . پرتقال بخشی از انتشارات بزرگ خیلی سبز است . با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید .
کتاب کابوس زدگان داستانی ترسناک درباره زندگی تیموتی است . او کابوس میبیند اما ناگهان کابوسهایش وارد دنیای واقعیت میشوند .
تیموتی جولی کابوسهای تازه زیادی میبیند . درباره برادر بزرگش که در جنگ زخمی شده است و حالا در کما است ، درباره دوست صمیمیاش، استوارت که رفتارش به طرز عجیبی تغییر کرده است و درباره دختر عجیب و تازه وارد کلاس یعنی ابیگل .
دختری که دردسرساز است . حالا برادرش بدتر میشود ، استوارت به بیمارستان میرود و هیولاهایی وحشتناک به دنبال تیموتی هستند . تیموتی مطمئن است این اتفاقات با حضور ابیگل مرتبط است و تصمیم میگیرد هرجه سریعتر این راز وحتشناک را کشف کند . این کتاب را به تمام نوجوانان علاقهمندان داستانهای ترسناک پیشنهاد میکنیم .
استوارت همانطور یکریز و یواش روی صدای آقای کرین حرف میزد . «اصلاً فکرش هم مسخرهست. یعنی ما از کجا باید بفهمیم چه اثری رو انتخاب کنیم؟ از بین اونهمه چیز توی موزه ؟» نیمنگاهی به تیموتی انداخت: «خودت برای جفتمون انتخاب کن ، واسه من زیاد فرق نمیکنه .»
تیموتی سر تکان داد . زیر لب گفت: «برای من هم فرقی نمیکنه .»از سمت راستش ، صدای تقتق عجیبی شنید .
لحظهٔ کوتاهی فکر کرد موجود توی شیشه واقعاً تکان خورده است؛ بعد سریع فهمید صدا نه از طاقچهٔ روی دیوار ، بلکه از گوشهٔ عقب دو ردیف آنطرفتر آمده .
دختر تازهوارد چیزی را زیر نیمکتش قایم کرده بود . مچ پای چپش را روی ران پای راستش گذاشته و خیره شده بود به چیزی که در خم زانویش نگه داشته بود .
تیموتی دوباره صدای تق را شنید و دید که شعلهٔ کوچک یک فندکِ نقرهای لای انگشتان دختر میسوزد . آقای کرین دفترچه و خودکاری از روی میزش برداشت و گفت: «بیاین گروهبندیتون کنیم .»
وقتی معلم شروع کرد و از هر دانشآموز پرسید دوست دارد با کی کار کند ، تیموتی چشمش به دختر تازهوارد ردیف آخر بود که همانطور تندتند فندک را بازوبسته میکرد .
تا آن موقع ، به دختر توجهی نکرده بود ، درست مثل نمونههای آزمایشگاهیِ بالای سرش . دختر تنها یک ماه بود که به این مدرسه آمده بود .
ساکت بود و با هیچکس حرف نمیزد . لباسهای خاکستری میپوشید: سوئیشرت ، شلوار جین ، کتانی . اگر آن موهای قرمز پرپشت و ژولیده را نداشت ، ممکن بود کاملاً با دیوار یکی شود .
دفعهٔ بعد که دختر فندک را روشن کرد ، تیموتی با تعجب دید که فندک را جلوی ساق پایش میگیرد . شعله از جوراب سفیدش بالا زد و بعد خودبهخود خاموش شد .
اگر موجود توی شیشه از طاقچهٔ بالای سر دختر پایین میپرید و روی پایش مینشست، تیموتی کمتر تعجب میکرد .
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.