کتاب مجموعه آثار چخوف سروژ استپانیان جلد سوم PDF آنتوان چخوف پزشک ، نمایشنامهنویس و داستاننویس مشهور و محبوب روسی است که هم داستانهای کوتاه و هم نمایشنامههایش هر دو از اهمیت فوقالعادهای برخوردارند و ارزش ادبی غنیای دارند .
مجموعه آثار چخوف شامل یک دورهٔ 10 جلدی است که به صورت کامل و جامع تمامی آثار چخوف اعم از نمایشنامهها و داستانهای کوتاه او را در بر میگیرد . این مجموعه حتی شامل نامههای چخوف نیز میشود که آنها را به الگا همسر خود و نیز دوستانش نوشته است و خواندنشان برای هر کسی که به زندگی شخصی و کاری این نویسندهٔ بزرگ علاقه دارد ، میتواند تجربهای لذتبخش باشد . با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید .
در این مجموعهٔ 10 جلدی چهار جلد به داستانهای کوتاه ، یک جلد به رمان ، دو جلد به نمایشنامهها و سه جلد به نامههای او اختصاص یافته است. جلدهای این مجموعه به ترتیب عبارتند از :
این مجموعهٔ 10 جلدی را نشر توس منتشر کرده است .
جلد سوم مجموعه آثار چخوف شامل داستانهای کوتاه آنتوان چخوف میشود.
عناوین این داستانها باتوجهبه سال نوشتن آنها، از این قرار است :
سال 1886:
سال 1887:
سال 1888:
سال 1889:
سال 1890:
سال 1891:
آنتوان چخوف سال 1860 در شهر تاگانروگ در جنوب روسیه به دنیا آمد . پدر چخوف شیفتهٔ موسیقی بود و همین شیفتگی او را از دادوستد بازداشت و به ورشکستگی کشاند. او در سال 1876 از ترس طلبکارانش بههمراه خانواده به مسکو رفت. آنتوان تنها در تاگانروگ باقی ماند تا تحصیلات دبیرستانی اش را به پایان ببرد .
چخوف در نیمهٔ سال 1880 تحصیلات دانشگاهی خود را در رشتهٔ پزشکی در دانشگاه مسکو آغاز کرد . در همین سال نخستین مطلب او چاپ شد. برای همین این سال را مبدأ تاریخ نویسندگی چخوف برمیشمرند. چخوف بعد از پایان تحصیلاتش در رشتهٔ پزشکی بهطور حرفهای به داستاننویسی و نمایشنامهنویسی روی آورد .
او در 1885 همکاری خود را با روزنامهٔ پترزبورگ آغاز کرد . در سپتامبر قرار بود نمایشنامهٔ او به نام «در جادهٔ بزرگ» به روی صحنه برود که کمیتهٔ سانسور از اجرای آن جلوگیری کرد .
مجموعه داستانهای «گلباقالی» اثر او در ژانویهٔ سال بعد منتشر شد .
در فوریهٔ همین سال (1886) با «آ. سووُربن» سردبیر روزنامهٔ عصر جدید آشنا شد و داستانهای «مراسم تدفین» ، «دشمن» و … در این روزنامه با نام اصلی چخوف منتشر شد . بیماری سل او شدت گرفت . او در آوریل 1887 به تاگانروگ و کوههای مقدس رفت و در تابستان در باپکینا اقامت گزید . در اوت همین سال مجموعهٔ «در گرگومیش» منتشر شد و در اکتبر نمایشنامهٔ بلندی با نام «ایوانف» در تئاتر مسکو به روی صحنه رفت که استقبال خوبی از آن نشد .
چخوف در 16 ژوئن 1904 بههمراه همسرش «اولگا کنیپر» برای معالجه به آلمان و استراحتگاه بادنوایلر رفت . در این استراحتگاه حال او بهتر میشود، اما این بهبودی زیاد طول نمیکشد و روزبهروز حال او وخیمتر میشود . او در 44 سالگی ، یک سال پیش از انقلاب اول روسیه ، از دنیا رفت . تشییع جنازهٔ او در مسکو با حضور جمعیتی بسیار تبدیل به رویدادی ملی شد .
«شب است . وارکا دخترکی سیزده ساله که از بچهای شیرخوار نگهداری میکند گهواره را تاب میدهد و زیر لب زمزمهکنان میخواند :
لالاکن ، لالایی برات آواز بخونم …
در گوشه اتاق ، پای شمایل قدیسین چراغ کوچک سبزرنگی روشن است ؛ به طنابی که از یک گوشه تا گوشه دیگر اتاق امتداد دارد کهنههای بچه و چند شلوار بزرگ مشکی آویختهاند . از چراغ تا سقف لکهای سبزرنگ و درشت امتداد یافته است ، و کهنهها و شلوارها سایههای بلندشان را بر گهواره و بر بخاری و بر خود وارکا گستردهاند … هربار که چراغ پتپتکنان سوسو میکند و چشمک میزند لکه سبز و سایهها جان میگیرند و طوری به حرکت درمیآیند که انگار باد بر آنها وزیده بود . هوای اتاق سنگین است ، بوی آش کلم و چرم و سایر مواد کفشدوزی در فضای آن پیچیده است .
کودک ونگ میزند . ساعتی است که از گریستن خسته شده و صدایش گرفته است با این همه ، هنوز هم ونگ میزند و معلوم نیست چه وقت آرام بگیرد . وارکا اما خوابش میآید . پلکهایش به هم میچسبد ، سرش به جلو خم میشود، گردنش درد گرفته است … نه پلکهایش را میتواند تکان دهد ، نه لبهایش را . به نظرش میرسد که صورتش خشک و کرخت ، و سرش به اندازه سر سنجاق، کوچک شده است . باز زیر لب زمزمه میکند :
لالاکن ، لالایی برات آش بپزم …
کنار بخاری جیرجیرکی داد و فریاد راه انداخته است . خروپف ارباب و شاگردش آفاناسی از اتاق مجاور به گوش میرسد … گهواره شکوهکنان غژغژ
میکند و وارکا همچنان به زمزمهاش ادامه میدهد . همه این اصوات درهم میآمیزند و به موسیقی شبانه و خوابآوری که شنودنش در بستر خواب ، سخت دلنشین است مبدل میشوند . اما اکنون این موسیقی فقط رنج میدهد و خشم میآفریند زیرا خواب به چشم میآورد ، حال آنکه وارکا حق ندارد بخوابد . کافی است ، خدای ناکرده خوابش بگیرد تا ارباب و زن ارباب با مشت و لگد به جانش بیفتند .
چراغ چشمک میزند و لکه سبز و سایهها به حرکت درمیآیند و به زور وارد چشمهای نیمهبسته و بیحرکت وارکا میشوند و در مغز نیمه خفتهاش رویاهای مبهمی میآفرینند : ابرهای تیرهای را میبیند که در سینه آسمان از پی هم میدوند و کودکوار ونگ میزنند اما ناگهان بادی میوزد و ابرها را میپراکند ؛ بعد جاده عریضی را میبیند پوشیده از گل و لای آبکی ؛ روی جاده ارابههایی در حرکتند و مردهایی توبره بر پشت ، پاکشان و لنگانلنگان از پی ارابهها گام برمیدارند ، و سایههایی شتابان به اینسو و آن سو میدوند .
در طرفین جاده ، از میان مهی سرد و عبوس جنگلی نمایان است . سایهها و مردانی که توبره بر پشت دارند ناگهان بر زمین گلآلود میافتند . وارکا میپرسد : «چرا این کار رو کردین ؟» جوابش میدهند : «خواب ! میخواهیم بخوابیم !» و در دم خواب میروند – به خوابی سنگین و شیرین . اما سارها و کلاغ هایی که روی سیمهای تلگراف نشستهاند ، کودکوار ونگ میزنند و میکوشند مردان خفته رابیدار کنند .
وارکا چشم میگشاید ، خود را در همان اتاق تاریک و خفقانآور مییابد و زیر لب زمزمه میکند :
لالاکن، لالایی برات آواز بخونم … .»
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
دانلود کتاب مجموعه آثار چخوف سروژ استپانیان جلد چهارم PDF
⭐⭐⭐⭐⭐
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.