کتاب کسی به سرهنگ نامه نمی نویسد گابریل گارسیا مارکز PDF « کسی به سرهنگ نامه نمینویسد و چند داستان دیگر » نوشتهی گابریل گارسیا مارکز(2014 – 1927 ) ، نویسندهی کلمبیایی برندهی نوبل ادبیات است .
این کتاب مجموعهای از 9 داستان کوتاه نوشتهی مارکز است . داستان نخست این مجموعه روایت انتظار افراد برای ایجاد تغییری نومیدانه در زندگی آنهاست .
داستان روایت سرهنگی است که مدت مدیدی است در انتظار دریافت نامهای از سوی دولت است . با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید .
او از دولت درخواست داشته تا به پاس حضور و خدمتش در یک جنگ داخلی بسیار قدیمی مبلغی به عنوان پاداش یا دستمزد به او تعلق گیرد .
مارکز در زمان نوشتن این داستان وضعیت مالی بسیار وخیمی داشت و از اینرو شرایط سرهنگ به شرایط آن روز مارکز شباهت بسیار دارد .
انتظار سرهنگ نتیجهای در برندارد و او در شرایط سختی قرار میگیرد که باید میان زندگی سخت و یا انتقام یک راه را برگزیند .
مارکز شخصیت سرهنگ این رمان را از سرگذشت پدربزرگاش که از سرهنگهای درگیر در جنگهای داخلی کلمبیا بود الگو برداری کردهاست .
در بخشی از کتاب میخوانیم : سرهنگ در دفتر کار ساباس منتظرش باقی ماند . او در گاوصندوق را باز کرد و چند دسته اسکناس را درون جیباش چپاند و چهار اسکناس را به طرف سرهنگ گرفت : « رفیق این شصت پزو را بگیر ! خروس را که فروختی با هم حساب میکنیم . »
سرهنگ به اتفاق دکتر در خیابان حاشیهی لنگرگاه شروع به حرکت کردند . از مقابل دکهها که در اواخر بعد از ظهر و خنکشدن هوا داشت یواشیواش رونق میگرفت ، گذشتند .
سرهنگ متوجه شد که دکتر سخت گرفته است : « خب ، دکتر حالتان چطور است ؟ » دکتر شانههایش را بالا انداخت : « طبق معمول گمان میکنم خودم به یک دکتر نیاز دارم . »
« از هوای زمستان است . مرا هم که از درون میخورد . » جلوی در مطب دکتر که رسیدند ، سرهنگ منظور خود را از فروش خروس توضیح داد : « کاری غیر از این نمیتوانم انجام بدهم . خوراک حیوان شده است گوشت آدمیزاد .»
در همان شب ، به اتفاق هم در یک نمایش روباز شرکت کرده بودند که علیرغم بارش باران ، قطع نشده بود .
سرهنگ به اتفاق همسرش و پسرشان آگوستین که در آنزمان هشت ساله بود ، در زیر چتر بزرگ ، نمایش را تا آخر به تماشا نشستند .
به هرحال دیگر از پسرشان آگوستین خبری نبود ؛ او مرده بود و حتی بیدها آستر ساتن داخل تابوتاش را نیز خورده بودند .
سرهنگ یکی از عبارات قدیمیاش را به کار برد : « حالا ببین از آن چتر دلقک سیرک مانندمان ، چه باقی مانده است . »
چتر را باز کرد ، و شبکهای از میلههای نازک فلزی بالای سرش گشوده شد : « حالا تنها به درد شمردن ستارهها میخورد . » و به دنبال این اظهارنظر لبخندی زد .
زن حتی به خودش زحمت نگاهکردن را نداد ، و زمزمهکنان گفت : « همهچیز به همین صورت درآمده است ؛ ما داریم زنده زنده میپوسیم . » چشماناش را بست تا مجدداً حواس خود را روی مرد متوفی متمرکز کند .
گابریل گارسیا مارکز ( Gabriel José García Márquez ) ، ملقب به گابو ، در سال 1927 در شهر کوچک آرکاتاکا واقع در منطقهای گرمسیری در شمال کلمبیا به دنیا آمد .
هشت سال اول زندگیاش را با والدین مادر گذراند . پدربزرگش ، سرهنگ نیکلاس مارکز ، کهنهسرباز جنگی داخلی در آغاز قرن بود .
گابریل گارسیا مارکز به کالج یسوعیها رفت و سپس شروع به خواندن حقوق کرد ، اما بهزودی تحصیلاتش به خاطر کار روزنامهنگاری قطع شد .
گرچه مارکز تحصیلاتی بالاتر از حد متوسط داشت ، در بزرگسالی مهمترین منبع ادبی خود را داستانهایی میدانست که پدربزرگش از آرکاتاکا و خانوادهاش به او گفته بود .
گابریل گارسیا مارکز که پیش از رسیدن به شهرت ادبی از طریق روزنامهنگاری امرار معاش میکرد ، به عنوان خبرنگار در پاریسِ دههی 50 بر دانستههایش افزود و بسیاری از آثار ادبیات آمریکا را ، برخی به ترجمهی فرانسوی ، مطالعه کرد .
گابریل گارسیا مارکز در اواخر دههی 50 و اوایل دههی 60 در بوگوتا ، کلمبیا ، و سپس در نیویورک برای سرویس خبری « پرنسا لاتینا » کار میکرد .
این سرویس خبری از سوی فیدل کاسترو ، رهبر کوبا ، ایجاد شده بود . گابو در ادامه به مکزیکوسیتی نقل مکان کرد و در آنجا « صد سال تنهایی » را نوشت که شهرت و ثروت برایش به ارمغان آورد .
از سال 1967 تا 1975 در اسپانیا اقامت کرد . همزمان خانهای در مکزیکوسیتی و آپارتمانی در پاریس داشت اما زمان زیادی را در هاوانا و در عمارتی گذراند که کاسترو برای این حامیاش فراهم کرده بود .
گابریل گارسیا مارکز در سال 1982 جایزهی نوبل ادبیات را از آن خود کرد و چهارمین نویسندهی لاتینتباری شد که به این افتخار دست یافته است .
اینچنین نام او در کنار اسطورههایی ادبی چون گابریلا میسترال ، پابلو نرودا و میگل آنخل آستوریاس قرار گرفت .
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
⭐⭐⭐⭐⭐
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.