کتاب تمام چیزهای خطرناک استیسی ویلینگهام PDF ، استیسی ویلینگهام در کتاب تمام چیزهای خطرناک روایتگر زندگی زنی پس از ناپدید شدن فرزندش است . زن که نتوانسته ماجرا را هضم کند ، در پی زنده نگه داشتن یاد پسرش به کارهایی دست میزند که او را بیشتر و بیشتر در خاطرات و افکارش غرق میکنند . این اثر روانشناختی و معمایی تا انتها شما را با خود همراه خواهد کرد .
این شما و این اثری پرکشش از نویسندهی پرفروش نیویورک تایمز . با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید .
کتاب تمام چیزهای خطرناک (All the Dangerous Things) بخشی از زندگی دشوار مادری به نام ایزابل را روایت میکند . او یک سال است که آرام نخوابیده . دقیقتر بگوییم ، سیصدوشستوچهارمین شبی است که بهراحتی چشم بر هم نگذاشته است .
ایزابل مادر میسون ، پسربچهای است که یکباره ناپدید شده؛ اما هیچکس نمیداند دقیقاً چه بلایی بر سر او آمده . با گذشت زمان پروندهی میسون بسته شده و پلیسها و حتی پدرش از ماجرا عبور کردهاند . تنها کسی که نمیتواند این غم بزرگ را فراموش کند ، ایزابل است .
استیسی ویلینگهام (Stacy Willingham) زنی روانپریش و افسرده را در این رمان تصویر میکند . همه معتقدند ایزابل مادر بدی است ، چون نتوانسته از حادثهای که برای پسرش رخ داد ، جلوگیری کند .
این رمان در فضایی سرد و وهمآلود روایت میشود . ایزابل غرق در اوهام است و نمیداند چه زمانی میتواند دوباره به زندگی برگردد . او چندین بار در برنامهای جنایی براساس واقعیت شرکت و جزئیات واقعهی ناپدید شدن پسرش را تکرار کرده است . ایزابل در ابتدا امیدی در انجام این کار برای یافتن پسرش میدیده ، اما رفتهرفته مرور آن خاطرات به روحش لطمه میزند و بیشتر و بیشتر او را در باتلاق افکارش غرق میکند .
رمان تمام چیزهای خطرناک با سرآغاز خود ، معرفی خوبی دربارهی شخصیت اصلی از زبان خودش به دست میدهد . توصیفاتِ خوبِ فصل اول ، درونِ آشفتهی ایزابل را نمایان میکند . ایزابل به نقطهای روی فرش خیره شده و غرق در دنیای خود است .
او آرزو داشت میتوانست همهی صداهای بیرونی را به پارازیت تبدیل کند . این شرح از وضعیت ایزابل خیلی سریع به ما میفهماند که او تمایلی به بیرون آمدن از غار تنهایی خود ندارد . او به آرامش و روزمرگی نیاز دارد ، اما خلافِ مسیر خواستهاش پیش میرود .
ایزابل برای چندمین بار در برنامهای جنایی حضور مییابد . مکان و آدمها را از دید ایزابل میبینیم؛ دیدی تار و بدبینانه . او به چهرهی تماشاگرانی که برای شنیدن داستانش آمدهاند ، نگاه میکند . گویی همهی آنها را قاتلان پسرش میپندارد .
او دختری را میبیند که برای چندمین بار برای شنیدن داستان هیجانانگیز و رازآلودِ ایزابل آمده . ایزابل تماشاگران را موجوداتی میبیند که خشونت را دوست دارند . ناگهان کلمات در دهان ایزابل میماسند . او دیگر نمیفهمد کجای این داستان ایستاده و چرا در حال تعریف کردن آن است .
استیسی ویلینگهام علاوهبر درد و رنج این مادر ، احساس عذابوجدانِ او را به خواننده منتقل میکند؛ چراکه او معتقد است مادرها بهصورت پیشفرض این حس را دارند که تقصیرکارند . ایزابل نیز با ترس و تردیدی دستوپنجه نرم میکند که نکند در این اتفاق ناگوار دخیل است و خودش به یاد نمیآورد .
نویسندهی کتاب تمام چیزهای خطرناک این نگاهِ سختگیرانه و مغرضانه را به مادران به چالش میکشد .
استیسی ویلینگهام (Stacy Willingham) سیام ژانویهی سال 1991 در آمریکا زاده شد . او خواندن و نوشتن را از خواهر بزرگترش آموخت و از چهارسالگی قلم به دست گرفت تا نوشتن داستان را آغاز کند . ویلینگهام در زندگی الگوهای مختلفی برای نویسندگی داشته که میتوان استیون کینگ را یکی از مهمترینهایشان دانست .
به گفتهی خود استیسی ویلینگهام ، کتاب «درخشش» اولین اثری بود که او از این نویسنده خواند؛ کتابی که موجب شد ترس و اشتیاق تمام وجودش را دربربگیرد . کتاب درخشش ، آنچنان برای ویلینگهام الهامبخش بود که مسیر نویسندگی او در آینده را شکل داد .
استیسی ویلینگام در دوران دبیرستان با خواندن کتاب «در کمال خونسردی» اثر ترومن کاپوتی ، به رشتهی روزنامهنگاری علاقه پیدا کرد . به همین دلیل با پایان دبیرستان ، وارد دانشگاه جورجیا شد و مدرک کارشناسی خود را در رشتهی روزنامهنگاری دریافت کرد .
از طرف دیگر ذوق هنری او سبب شد تا برای تحصیل در مقطع کارشناسی ارشد وارد کالج هنر و طراحی ساوانا شود و با دریافت مدرک خود در رشتهی هنرهای زیبا (M .F .A) ، از این دانشگاه فارغالتحصیل شود .
استیسی ویلینگهام پیش از اینکه به یک داستاننویس تماموقت تبدیل شود ، در حوزهی تولید محتوا و تبلیغات برای آژانسهای بازاریابی متنوعی فعالیت میکرد . او برای مدتی در این مشاغل فعالیت میکرد ، تااینکه در فوریهی سال 2022 موفق شد اولین رمان خود با عنوان «سوسویی در تاریکی» را منتشر کند؛ کتابی که در مدتی کوتاه پس از انتشار ، به موفقیتی چشمگیر دست پیدا کرد .
رمانهای استیسی ویلینگهام ، اغلب دارای فضایی دلهرهآور و دورنمایهای روانشناختی هستند . کتابهای «تمام چیزهای خطرناک» و «فقط اگر خوششانس باشی» نیز ازجمله مهمترین آثار استیسی ویلینگهام هستند که این ویژگیها را در خود دارند .
لوسی دختر جسوری است که در کالج با مارگوی خجالتی و گوشهگیر روبهرو میشود . این رویایی پس از مدتی تبدیل به یک دوستی عمیق میشود؛ تا جایی که مارگو خوابگاه دانشگاهشان را رها میکند و بهعنوان همخانه ، وارد خانهی لوسی میشود . در طول این داستان از ویلینگام ، همهچیز خوب پیش میرود تااینکه با وقوع قتلی در خانهی همسایه و ناپدید شدن لوسی ، شرایط تغییر میکند .
شخصیت اصلی این رمان زن روانشناسی به اسم کلوئی دیویس است که هم در دورهی نوجوانی و هم در بزرگسالیاش ، درگیر ماجرای هولانگیز قتلهای زنجیرهای میشود . استیسی ویلینگهام ، نویسندهی کتاب سوسویی در تاریکی ، ماجرای زندگی کلوئی را در دو دورهی زمانی مختلف روایت میکند و با استفاده از این رفتوبرگشتهای زمانی ، بهمرور گرههای داستانی را برای خواننده باز میکند .
ایزابل دریک ، مادریست که فرزند هجدهماههاش را گم کرده است . این اتفاق موجب شده که او یک سالِ تمام ، بدونوقفه ، به دنبال فرزندش بگردد . از طرف دیگر ، ایزابل به دلیل مشکل خوابگردیاش خود را مقصر گم شدن پسرش میداند . اما ماجرا فقط این نیست . استیسی ویلینگام در طول این رمان جنایی و معمایی ، کمکم برای خوانندگان روشن میسازد که ایزابل از دوران کودکی خود ، بابت مرگ خواهر کوچکش ، احساس گناه بزرگی را تابهامروز به دوش کشیده است .
استیسی ویلینگهام با اولین کتاب خود «سوسویی در تاریکی» ، افتخارات متعددی را کسب کرد :
به حرفی که کارآگاه دوزیر امروز صبح به من گفت فکر میکنم : که پاول هایس تنها زندگی میکند . به نظری که دیده بودم فکر میکنم- که فکر کرده بودم دیدهام- و چطور ناگهان دیگر وجود نداشت . ولی اصلاً از اول آنجا بود؟
صادقانه بگویم ، دیگر مطمئن نیستم . از وقتی خودم را روی صفحهی لپتاپم ، بالای سر گهوارهی میسون در تاریکی دیدم ، دیگر از هیچ چیزی مطمئن نیستم . نمیدانم اگر به خانهی پاول برسم و ایوانش را خالی ببینم چه کار خواهم کرد؛ اگر آن صندلی راکی خودبهخود و توسط پاهای نامرئیِ نسیم حرکت کنند . نمیتوانم حتی به آن فکر کنم . ولی هرچه بیشتر نزدیک میشوم ، بیشتر احساس اطمینان میکنم : او آنجاست .
میتوانم بهوضوح ببینمش که به خلاء روبهرویش چشم دوخته است . همان پوست چروکیده و مسن ، مثل چرمی آفتابخورده ، چشمانی ورقلمبیده مثل مرمرهای ابری . این مرد ، هرکسی که هست ، بهترین شانسی است که در حال حاضر دارم . تنها شانسم .
وقتی به ایوان میرسم از سرعتم کم میکنم و هشدار دوزیر درمورد دور ماندن از او را در فرورفتگیهای ذهنم دفن میکنم . بعد برمیگردم تا با او رودررو شوم و گلویم را صاف میکنم .
میگویم : «سلام .» ناگهان مطمئن نیستم باید چه بگویم . «چهارشنبه شب همدیگه رو دیدیم ، وقتی سگم رو برای پیادهروی آورده بودم . یادتون هست؟»
پیرمرد همچنان به جلویش خیره شده ، هنوز همان ربدوشامبر قهوهای را به تن دارد و دستهایش روی دستههای صندلی خشک شدهاند . بازوهایش استخوانی و شکننده هستند . میخواهم دهانم را باز کنم و دوباره چیزی بگویم که ناگهان ، نگاهش آرامآرام به طرف من برمیگردد .
با لحنی نرم و ملایم میگوید : «اوه آره ، یادمه .»
بازدمم را بیرون میدهم و لبخند ضعیفی میزنم . میدانستم این مرد واقعی است . ناگهان از اینکه شک داشتم احساس مسخرهای پیدا میکنم .
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
دانلود کتاب عاشقانه های عجیب دیو کوکی و دلبر نانسی کمبل الن PDF
⭐⭐⭐⭐⭐
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.