کتاب حریم ویلیام فاکنر PDF فکر خنده داری به سرم زد . وقتی آدم بترسد از این جور فکر ها به سرش می زند .
با پاهایم نگاه می کردم و سعی می کردم مجسم کنم که پسرم داشتم فکر می کردم کاش پسر بودم و آنوقت سعی کردم با فکر کردن پسر بشوم . با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید .
می دانید که چطور از این کارها می کنند . مثل وقتی که توی کلاس جواب مسئله ای را بدانی و به معلمت نگاه کنی و با تمام وجودت پیش خودت بگویی : صدام کن صدام کن صدام کن .
یاد حرفی افتاده که به بچه ها می زنند . بهشان می گویند آرنجت را ببوس من هم سعی کردم ببوسم در واقع هم بوسیدم .
یعنی این قدر ترسیده بودم از خودم میپرسیدم که آیا می فهمم کی اتفاق می افتد یا نه منظورم قبل از نگاه کردنم است و فکر می کردم که پسر شده م و می روم بیرون و نشان می دهم . متوجه هستید .
کبریتی را روشن می کنم و می گویم نگاه کنید . دیدید ؟ ؟ حالا دست از سرم بردارید . آنوقت می توانم برگردم توی تخت .
آنوقت پیش خودم می گفتم برمیگردم به تخت و دوباره می خوابم . چون خوابم می آمد . آنقدر خوابم می آمد که نمی توانستم چشم هایم را باز نگه دارم .
بعد چشم هایم را محکم بستم و گفتم حالا شد حالا هستم . به پاهایم نگاه می کردم و به تمام کارهایی که برایشان انجام داده بودم فکر می کردم .
فکر می کردم که آنها را به چه رقص ها که نبرده بودم . عین همین ، مثل دیوانه ها فکر می کردم که چه کارها برایشان نکرده م و حالا مرا کشانده ند اینجا .
فکر میکردم بهتر است دعا کنم تا پسر بشوم و دعا کردم و بعد بی حرکت نشستم و صبر کردم . بعد فکر کردم که شاید بفهمم تغییر کرده م یانه و حاضر می شدم که نگاه کنم .
بعد فکر می کردم شاید برای نگاه کردن زود باشد اگر زود نگاه کنم ممکن است همه چیز ضایع بشود و آنوقت ممکن نباشد .
آنوقت شروع کردم به شمردن . به خودم گفتم اول تا پنجاه می شمرم ، بعد فکر کردم هنوز زود است و بهتر است دوباره تا پنجاه بشمرم بعد فکر کردم اگر به موقع نگاه نکنم ممکن است کار از کار بگذرد .
ویلیام فاکنر ( William Faulkner ) ، با نام کامل ویلیام کاتبرت فاکنر ، بیستوپنجم سپتامبر سال 1897 در شهری کوچک به نام نیوآلبانی در میسیسیپی آمریکا به دنیا آمد .
پدر و مادرش نام ویلیام را بهخاطر جد پدریاش ، ویلیام کلارک فاکنر ، برای او انتخاب کردند .
ویلیام کلارک مردی ماجراجو و باهوش بود که سیاستمدار ، کشاورز ، تاجر و وکیل محسوب میشد و کتابی به نام « رز سفید ممفیس ( The White Rose of Memphis ) » را نوشته بود .
ابهت او در ذهن فرزندان و نوههایش برجستهتر از آن بود که بر زندگی آنان تأثیری نگذارد . تامپسون ، پسر ویلیام کلارک ، اولین بانک ملی آکسفورد را افتتاح کرد .
پسر تامپسون ، موری ، مدیر بازرگانی دانشگاه میسیسیپی بود ، اما پسر موری ، ویلیام فاکنر ، به میراث جد بزرگش وفادار ماند و به نویسندهای مشهور بدل شد .
ویلیام فاکنر در نوجوانی ، به نقاشی میپرداخت و از خواندن و نوشتن شعر نیز فارغ نبود . دوازدهساله بود که بهتقلید از نویسندگان و شعرای رمانتیک ، دست به نوشتن زد .
ویلیام فاکنر با وجود هوش قابل توجه ، به آموزشهای رسمی چندان علاقهای نشان نداد و مدرسه را نیمهکاره رها کرد .
پس از ترک تحصیل ، به نجاری و منشیگری در بانک پدربزرگش مشغول شد .
ویلیام فاکنر طی این مدت با استل اولدهام ملاقات کرد و به او علاقهمند شد ، اما ارتباط میان آنها به نتیجهای نرسید . سرخوردگی از نامزدی استل اولدهام ، فاکنر را بهسمت همصحبتی با فیل استون ، یک وکیل محلی که تحت تأثیر اشعار او بود ، سوق داد . استون از فاکنر دعوت کرد تا با او به نیوهیون در کنتیکت نقل مکان کند .
ویلیام فاکنر در آنجا اشتیاق خود به نوشتن را پرورش داد و در عین حالی که به مطالعه و نگارش میپرداخت ، در یک شرکت تولیدکنندهی اسلحه نیز کار میکرد .
او به شرکت در جنگ علاقه داشت اما به دلیل لاغری بیشازاندازه و کوتاهی قد در ارتش پذیرفته نشده بود .
ویلیام فاکنر در نهایت به دانشگاه افسری رفت و بهعنوان خلبان آموزش دید ، اما پیش از آنکه به جبهههای نبرد بپیوندد ، جنگ به پایان رسید !
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
⭐⭐⭐⭐⭐
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.