کتاب من گاهی دروغ می گویم آلیس فینیPDF سعی میکنم تمام چیزهایی که اطرافم را احاطه کرده تصور کنم . توی بخش نیستم ؛ اینجا برای بخش زیادی ساکت است . درون سردخانه هم نیستم . با سایت پروژه وی آی پی همراه باشید .
میتوانم تنفسم را احساس کنم . هر بار که اکسیژن ششهایم را پر میکند درد خفیفی در سینهام میپیچد . تنها صدایی که میشنوم ، صدای خفه دستگاههایی است که بیتفاوت کنار گوشم بوق میزنند ، تنها همدم من در این دنیای نامرئی که به طرز عجیبی آرامم میکند .
شروع به شمردن بوقها میکنم ، در ذهنم جمعشان میکنم و میترسم صدایشان قطع شود و نمیدانم اگر این اتفاق بیفتد ، معنایش چیست . به این نتیجه رسیدهام که در اتاقی خصوصی هستم . خودم را حبس و در سلول بیمارستانیام تصور میکنم .
زمان به آهستگی از هر چهار دیوار چکه میکند و گودالهایی از لجن و کثافت میسازد که بهزودی مرا غرق خواهد کرد . تا آن موقع ، من در فضای بینهایتی میمانم که در آن ، توهم به عقد واقعیت درآمده .
این تنها کاری است که میکنم ، هستم و برای چیزی که نمیدانم چیست انتظار میکشم . من را بهعنوان یک انسان به تنظیمات کارخانه برگرداندهاند . پشت این دیوارهای نامرئی ، زندگی ادامه دارد ؛ اما من ، ساکت ، ساکن و محدود شدهام .
درد فیزیکیام واقعی و طالب این است که احساسش کنم . به این فکر میکنم که چقدر بد صدمه دیدهام . چیزی شبیه گیره دور جمجمهام محکم شده و با هر ضربان تکانی دردناک میخورد . شروع به بررسی سرتاپایم میکنم و برای یافتن توضیحی بر مبنای تشخیص خودم ، بیهوده به جستوجو میپردازم .
دهانم را باز کردهاند و میتوانم چیزی خارجی که مانند ساندویچ بین لبها و دندانهایم قرارگرفته_ که به زبانم فشار میآورد و از حلقومم پایین رفته_ احساس کنم . بدنم به نوع عجیبی غیر آشنا به نظر میرسد ، گویی به فردی دیگر تعلق دارد ؛ اما همهچیز تا کف پا و انگشتانم سر جایش است .
میتوانم هر ده انگشت را احساس کنم و این ، باعث راحتی خیالم میشود . من اینجا در ذهن و بدنم هستم و فقط به کسی نیاز دارم تا دوباره مرا به راه بیندازد . به این فکر میکنم که چه شکلی هستم و آیا کسی موهایم را شانه زده یا صورتم را تمیز کرده است؟ آدم مغروری نیستم و اغلب ترجیح میدهم دیده نشوم و صدایم شنیده شود یا بهتر از آن ، کلاً کسی متوجهام نشود .
من خاص نیستم، مثل او نیستم . من بیشتر شبیه سایهام . لکهای کثیف و کوچک . گرچه ترسیدهام؛ اما حسی درونی به من میگوید جان سالم به درمیبرم . خوب میشوم؛ چون باید خوب شوم؛ زیرا همیشه خوب بودهام . صدای باز شدن دَر و قدمهایی میشنوم که به سمت تختم میآیند . از پشت پردهای که روی بیناییام افتاده میتوانم سایهای از حرکت را ببینم .
دو نفرند ، میتوانم بوی عطر ارزانقیمت و اسپری مویشان را احساس کنم . حرف میزنند ؛ اما من هنوز نمیتوانم حرفهایشان را تشخیص دهم . فعلاً فقط صداها را میشنوم ، مانند فیلمی خارجی که زیرنویس ندارد .
یکیشان دست چپم را از زیر ملحفه میگیرد . حس جالبی است ، درست مثل وقتی بچهای و تظاهر میکنی اعضای بدنت سست و بیحساند . از درون به خاطر تماس دستش خودم را جمع میکنم . دوست ندارم غریبهها لمسم کنند . دوست ندارم هیچکس لمسم کند، حتی او . دیگر دوست ندارم .
آلیس فینی (Alice Feeney) نویسندهای اهل بریتانیاست . هرچند سالهای زیادی از فعالیت او نمیگذرد ، کتابهایش در سبکهای رازآلود و جنایی توانستهاند به موفقیت بالایی دست پیدا کنند . آلیس فینی پیش از آنکه نویسنده شود ، حدود پانزده سال بهعنوان تهیهکننده و همچنین خبرنگار با بیبیسی همکاری میکرد .
آلیس فینی از 21سالگی به خبرنگاری مشغول شد و همچنین مسئولیت تهیهکنندگی و ویراستاری تعدادی برنامهی تلویزیونی را بر عهده گرفت . آلیس فینی نگارش نخستین کتاب رسمی خود ، «گاهی دروغ میگویم» ، را در 30سالگی آغاز کرد و در زمانهایی که برای رسیدن به محل کار سوار قطار میشد ، این کتاب را نوشت . در سال 2019 ، پروژهی ساخت یک مجموعهی تلویزیونی بر اساس این کتاب آغاز شد .
💚 فایل های پیشنهادی پروژه وی آی پی 📗
⭐⭐⭐⭐⭐
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.